یه ظهر بارونی اردیبهشته
پشت پنجره نشستم
زل زدم به درخت روی حیاط و درخت های خیابون
شکوفه های سفیدش ریخته
دلم برای شکوفه هاش حتما تنگ میشه
من عاشق اردیبهشتم
اردیبهشت ها مقدسند
رنگی ان، بهار توی قلبشون نفوذ کرده
بارون باریده، و من واقعا حالم به خوشی حال گنجیشک های لای درخت های خیابونه
امروز نمایشنامه ای از شکسپیر خوندم
در تمام مدت خوندنش توی خیال بودم
من نمایشنامه نویس شده بودم
پیانو زده بودم، رفته بودم اون دریای دور
من نامه های معشوق پیرمرد تنهای دریا رو به دستش رسونده بودم
خواب دیدم پیرمرد غم داره، دیدم نامه های شاملو و آیدا رو خونده و غمش گرفته
او خونده و اکنون روی صندلی پایه چوبی اش که لق میزنه
داره غصه میخوره
امیدوارم یه روزی طعم اردیبعشق رو بچشه
وسط یه ظهر خنک اردیبهشت بوی خاک بارون خورده دیوونه م میکنه
به سرم زده نمایشنامه بنویسم
اون مجله گفته محدودیت کلمه نداره
بنویس
ذوق دارم برای نوشتنش
افتادم به جون آرشیو های اردیبهشت وبلاگ ها
حتما صاحبان وبلاگ ها خاطرات شیرینی توی اردیبهشت چشیدن
حتما شیراز بودن، حتما عاشق شدن، حتما نامه نوشتن
حتما اردیبهشت رو زندگی کردن
اه دلم میخواد اردیبهشت کش بیاد با همهی حال های خوبش
با همه ی بارون هاش، با همه ی موسیقی هاش
دلم میخواد بادبادک کاغذی رنگی را دستم بگیرم
و تا دریا زیر بارون اردیبهشت با صدای اون اهنگ بدوم
دلم میخواد برای همه ی گل ها و درخت های شکوفه دار و بی شکوفه شعر بگم
من هنوز هم خوشحالم حتی اگه برنامه امتحانی پریده باشد وسط حال خوبم
من هنوز وسط یه ظهر خنک اردیبهشتی قد یه پرنده شوق پریدن دارم...
شونزدهمین اردیبهشتی که دارم زندگی میکنم خندونه، غش غش میخنده و منم خوشحالم
+متن هیچ انسجامی داره، صرفا حال خوش الانم بود و حیفم اومد ثبت نشه.