باز هم جوابم را بده

تابستان دو سال پیش کانون مسابقه نامه ای به امام رضا را اعلام کرده بود. شب ولادت امام رضا وقتی که تلویزیون گنبد و حرم را نشان می‌داد من هم داشتم نامه ام را می‌نوشتم. اشک ریختم و نوشتم. از دلتنگی هایم برای امام رضا گفتم. برایش نوشتم : « می‌دانم جایزه این مسابقه سفر به مشهد است. قول می‌دهم اگر در این مسابقه برنده شوم جایزه ام را بدهم به پدربزرگم که حالا هفتاد و دو سال دارد و تا به حال مشهد نرفته، خیلی آرزو دارد.» فردا صبح وقتی نامه ام را برای مربی خواندم. مربی پرسید: پدربزرگت تا حالا مشهد نرفته؟ گفتم :نه. گفت : هر کاری که از دستم بر بیاید میکنم. فردا مربی به من خبر دادند که پدربزرگم به همراه یک نفر میتونن برن مشهد! اما امام رضا خیلی مهربونه،کرمش خیلی بیشتر از این هاست. امام رضا نه فقط پدر و پدربزرگم بلکه من، مادرم و دو تا خواهر هام رو طلبید و ما همگی رفتیم مشهد و این یکی از زیباترین و دلچسب ترین زیارت های عمرم شد. 

 

این اتفاق برام شگفت انگیز و عزیز بود. شهریور همان سال توی جشنواره بین المللی قصه گویی، بخش قصه های نود ثانیه ای قرار بود هرکس قصه ای نود ثانیه ای از زندگی اش تعریف کند. 

قرار نبود آن بخش را شرکت کنم اما با اصرار مربی قصه «نامه ام برای امام رضا» را تعریف کردم. اسم قصه ام شد قصه زیارت. دوستش داشتم و دارم. برای بخش دیگری بیشتر تمرکز و تمرین کرده بودم. از قضا همان قصه زیارتم توی داوری قصه های نود ثانیه ای پذیرفته شدم و به مرحله بعد راه یافتم. بعدش رای مردمی بود. از میان صد و هفتاد و دو قصه از آدم های بزرگ و کوچک از شهر های مختلف سه نفر انتخاب می‌شدند. آنجا رای نیاوردم. اما خوب یادم ماند چقدر برای امام رضا عزیز بودم که نامه ام را خواند و جواب نامه ام را داد.

باز هم امشب ولادت امام رضاست و من برایش نامه مینویسم. دوست داشتم امسال هم مشهد باشم. نشد. اما من هنوز به امام رضای مهربون امیدوارم که من را بطلبد و همانقدر دوستم داشته باشد. لطفا باز هم جوابم را بده ضامن آهو. 

+تمام جمله های این متن رو از همون قصه م یادم بود. دوست داشتم اینجا هم بنویسمش. 

 

۷ نظر

نیمه شب های روشن

ستاره قشنگم! 

میدانی؟ من چه آن پیرمرد تنهای دریای دور باشم چه یک دختر بچه ی شانزده ساله ناشیانه یادم نمی‌رود آدم ها را دوست داشته باشم. 

چند روزی که کاغذ های مربعی ام که بوی ماهی می‌دهند تمام شوند به جایش یک شب تابستان که باد خنکی میوزد تلافی شعر های نخوانده ام را در می‌آورم و برای جاشو های خسته شعر می‌خوانم.

دختر بچه ناشیانه، گیج هم که باشم باز هم تلافی روزهایی که برای آدم ها شعر نخوانده ام را در می‌آورم. مثل امشب یک کوله بار پر از شعر می‌گذارم روی دوشم و در هر خانه یک شعر می‌گذارم. ناشناس ها را بیشتر دوست دارم. من را که نمی‌شناسند واکنش های متفاوتی دارند. اما می‌دانم بعضی هایشان دلتنگ، عصبانی، منتظر و ناراحت اند. همراه شعر ها ارزو میکنم غمگین نباشند اما دلتنگی چاره ای ندارد.

اره خلاصه ستاره جانم تو هم یاد بگیر برای ستاره های آدم ها توی آسمان شعر بخوانی و بعد بخوابی.

+عنوان رو همینجوری دوست دارم :)  

۷ نظر

آرام ها هم غمگین می‌شوند!

شب های تابستون رو همیشه از همون بچگی دوست داشتم. روی حیاط میخوابیم و میشه تا صبح به آسمون زل زد و با ستاره ها حرف زد. شب های تابستون آسمون اینجا خیلی قشنگه و یادم میاره که دوستش داشته باشم.

صدای شجریان توی گوشم میپیچه و دلم برای همه چیز تنگ میشه.

دهم انسانی رسما تمام شده و با اینکه سخت ترین بود همیشه  کنج خاطرات خوب ذهنم میمونه. بعد از نه ماه تونستم عصر آخرین امتحان دوست هام رو ببینم. اما درسا شب بهم گفت :

 

 «-امروز متوجه شدم تو خیلی مظلوم تر از اونی که توی مجازی هستی؛ آروم و ساکت. حالت خوب نیست و خوشحال نیستی. شاید به خاطر اینکه از مطب دکتر اومدی پیشمون خوب نبودی دوستی. 

_من همیشه همینم. آدم قوی نیستم و این خودمم آزار میده.

-باید قوی باشی. خدا دخترای قویو خیلی دوست داره و کمکشون میکنه. ولی دوستی هیچ وقت غصه نخور خب. حیفه صدای قشنگت بگیره.

_دوستی باورت نمیشه ولی حالا داره از چشمام اشک میاد.»

 

قراره کلی فیلم ببینم. یادم اومد که تابستون سه چهار سال پیش، عمو خودش رفت برام سیدی فیلم خرید. گفتم اینو دوستش ندارم رفت عوضش کرد. چند تا دیگه خرید و من هیچ وقت نتونستم اون فیلم ها روببینم. یادمه میگفت : « عمو این فیلم ایرانی ها چیه میبینی؟ فیلم خارجی ببین اینقدر بهترن. می‌گفت من بیشتر دوست از اون ها دوست دارم.» راستش الان خجالت میکشم فیلم خارجی ببینم وقتی عمو نیست با هم ببینیم. یه ماه یه تابستون، پیش هم زندگی کردیم و تک تک دقیقه ها رو یادمه. واقعا هنوز باورم نمیشه دیگه هیچ وقت هیچ وقت نیست. 

تابستون امسال خوشحال نیستم. یکی بهم گفت: تو هنوز این شال مشکیه رو بیشتر از همه دوست داری که اینقدر میپوشی؟

قراره یه روایت از زلزله رودبار بنویسم و اونقدر سخته که هنوز برای نوشتنش دست دست میکنم. 

معلم تاریخ مون امروز بهم گفت : چند تا کتاب دارم میخوای بیارم بخونی؟ یکیش انقلاب کبیر فرانسه ست. تاریخ فرانسه همیشه برام جذاب بوده. 

حس میکنم دیگه هر جی انیمه و فیلم و سریال ببینم خوشحالم نمیکنه. کتاب هام قدیمی شدن. امروز یه دونه از همسایه امانت گرفتم و دنبال یه رمان عاشقانه قدیمی ام که اصلا گیر نمیاد. 

دلم میخواد برم یه جای دورِ دورِ دور جدید و فقط نگاه کنم. خیلی خیلی کم حرف میزنم و میخوام اصلا حرف نزنم. برای ستاره م نوشتم : « من میدونم که یه روزی دلم برای جزیره متروکه م تنگ میشه»

نمیشد بنویسم و حقیقتا چرت و پرت نوشتم. صدای شجریان هنوز وسط نسیم های خنک شبانه اینجا میپیچه، دلم قد یه آسمون بزرگ بزرگ گرفته. ستاره م داره چشمک میزنه حتما داره میگه بخند..

+ هیچ وقت هیچ وقت دلم نمیخواد اینجا از حال بد بنویسم. این ها هم حال بد حساب نکنید همون درد و دل و اینا :)

++ نمیدونم چرا این عنوان رو گذاشتم. مگه قرار بود آروما غمگین نشن ؟! گیجم وشما ببخشید. 

اینو بشنوید :) 

۸ نظر

ستاره مهربون من بخند!

دیشب که گیج و ترسیده و خسته بودم. برای ستاره ای که هر شب باهاش درد و دل میکنم نامه نوشتم. بهش گفتم تو بهتر از هر کس دیگه ای میتونی آرزوها، خیال ها و رنج های منو بفهمی. گفتم شاید تو یه روز دلت برام تنگ بشه اما آدما هیچ وقت دلشون برای من تنگ نمیشه. نوشتم و نوشتم و همه ی اون حرف های نامه اکسیژنی رو بهش زدم. مهربونه، قشنگه، منو میفهمه و امشب برای ستاره م و دوستاش شعر میخونم. امیدوارم بر خلاف آدمای فراموش کار یادش نره چقدر دوستش دارم.

 

 «ای ستاره ها که بر فراز آسمان

با نگاه خود اشاره گر نشسته اید

ای ستاره ها که از ورای ابرها

بر جهان نظاره گر نشسته اید

آری این منم که در دل سکوت شب

نامه های عاشقانه پاره می کنم

ای ستاره ها اگر به من مدد کنید

دامن از غمش پر از ستاره می کنم

با دلی که بویی از وفا نبرده است

جور بیکرانه و بهانه خوشتر است

در کنار این مصاحبان خودپسند

ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است

ای ستاره ها چه شد که در نگاه من

دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مُرد

ای ستاره ها چه شد که بر لبان او

آخر آن نوای گرم عاشقانه مُرد

جام باده سر نگون و بسترم تهی

سر نهاده ام به روی نامه های او

سر نهاده ام که در میان این سطور

جستجو کنم نشانی از وفای او

ای ستاره ها مگر شما هم آگهید

از دو رویی و جفای ساکنان خاک

کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید

ای ستاره ها ، ستاره های خوب و پاک

من که پشت پا زدم به هر چه هست و نیست

تا که کام او ز عشق خود روا کنم

لعنت خدا به من اگر بجز جفا

زین سپس به عاشقان با وفا کنم

ای ستاره ها که همچو قطره های اشک

سر به دامن سیاه شب نهاده اید

ای ستاره ها کز آن جهان جاودان

روزنی بسوی این جهان گشاده اید

رفته است و مهرش از دلم نمی رود

ای ستاره ها ، چه شد که او مرا نخواست ؟

ای ستاره ها ، ستاره ها ، ستاره ها

پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟» 

فروغ :)

+ببخشید طولانیه دلم نیومد اینجا نباشه. 

۶ نظر

I miss you so much

نامه ها موجودات عجیبی اند! 

آنقدر عجیب که مدتی ست بهشان متوسل شده ام. اقای عبدی پور راست می‌گفت که «نامه ها می‌توانند اکسیژن زندگی باشند.»

در ان فلان مجله از زبان گربه و سوسک و سبیل نامه مینویسم برای کیان، پسرک تنهای درونم. رفته ام اتاقک ابی ساحل و آن پیرمرد تپل مهربان شده ام که برای معشوقش توی پاریس نامه مینویسد. تا بهم میگویند برای فلان موضوع بنویس سریع برای نامه نوشتن دست به قلم میشوم.

نمی‌دانم کی و چطور نامه ها اکسیژن زندگی ام شدند.نامه های پشت عکس ها از دوست داشتنی ترین نامه هایم هستند. 

یکیشان برای سال های دوریست که شاید من نبوده ام. یکی برای رفیقش در سربازی پشت عکسی یادگاری، شعر نوشته و آدرس خانه اش را، در نهایت نوشته « میدانی که دوستت دارم * جان، فراموشم نکن و به من سر بزن» 

یک نامه دیگر هم دارم که با تمام وجود دوستش دارم. پشت یک قاب عکس رفیقش که قرار بود فرستنده نامه اول را فراموش نکند با خط خوشش نوشته «در فردای آرزوهایم چنان سکوتی میکنم سنگین تر از فریاد، دوستم داشته باش؛ شاید دیگر فردایی نباشد!»

فردا شده، سکوت کرده، نمی‌شونم صدایش را، فقط نمی‌دانم یادش مانده که دوستش داشتم و حالا بیشتر تر دوستش دارم و دلم برایش تنگِ تنگ است؟ :) 

۵ نظر
نمی‌تونم بگم دقیقا کی هستم‌. هنوز نفهمیدم. اما می‌دونم دلم می‌خواد یه ستاره واقعی یا کرم‌شب‌تابِ کوچولو باشم. از قصه‌ها، درناها و آسمون خوشم میاد. این‌جا از زندگی، ادبیات و غم می‌نویسم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان