کوله ام را که ببندم
ستاره ای از دلتنگی میگرید
ماهی قرمزی
تنگش را میشکند
نهنگی آواز میخواند
شکوفه های گیلاس میریزند
از چشم دخترکی مروارید میبارد
افسوس!
برای بدرقه من نیست
ان ها بدون چاره اندوه مینوشند
غصه میبلعند
دلتنگ میمانند
باید بمانند
من که ماه را به اغوش بکشم
پرواز کنم
چرخ دنیا تند تر میچرخد
تو چه میدانی
ستاره که خاموش شود
ماهی که جان دهد
نهنگ که دلتنگ باشد
درخت گیلاس که بدون شکوفه شود
دخترک که نخندد
آن وقت
دنیا ماه را به اغوش میکشد
پرواز میکند
سکوت میکند
تا ابد