برگشتم بنویسم.

دلم می‌خواد باز این‌جا بنویسم. یهویی. بی‌مقدمه. غیررسمی. از هیجده شهریور پارسال‌ تا الان زمان خیلی زیادی گذشته. تقویم می‌گه سیصد و چهل و هفت روز اما من فکر می‌کنم بیشتر. نمی‌دونم چی باید درباره‌ش بنویسم. یک سالی که فقط سعی کردم زنده بمونم. همون روز هیجدهم که از خوب شدن حال بابابزرگم خوشحال بودم، چند ساعت بعد برای همیشه از دستش دادم. سال کنکورم گذشت. دقیقه‌های روشنِ مدرسه باعث شد همه چیز غیر قابل تحمل نباشه. دیگه نمی‌دونم. دلم برای روناهی بودن تنگ شده. برای اون آدمی که نمی‌تونم توی دنیای واقعی بروزش بدم. روناهی فقط یه اسم مستعار نیست. خود خود منه. حرف‌های واقعی. همونی که قایم‌ش می‌کنم تا کسی نبینه. گمون نمی‌کنم کسی دیگه این‌جا رو بخونه و همین بهتره. از خونده شدن هم ترسیدم. این‌جا خلوت‌ترین جایی هست که می‌تونم بخزم توش و بنویسم. درست وسط یک عالمه سرگردونی و تلاش الکی دلم خواست بازم روناهی باشم. پس سلام!

۱۰ نظر
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان