پری کوچک غمگین

ستاره های پر نور رو توی آسمون شب دیدین؟ فروغ برای من دقیقا شبیه ستاره های درخشان و جادوییه که باهاشون حرف میزنم و وقتی ناراحتم برام قصه میگن و بغلم میکنن. نمیدونم علاقه ای که توی قلبم به فروغ فرخزاد دارم چقدره اما میتونم قول بدم به اندازه ی تمام آسمون و ستاره ها، ابر ها، خورشید و ماه دوستش دارم.

یه دختر شونزده ساله که روزهای سرد زمستون، شکوفه های بهار، شب های پر ستاره تابستون، غم های پاییز و تنهایی های یه زمستون دیگه رو شیفته یه فروغ روشن شده و بی وقفه بهش عشق میورزه. من شعر های فروغ رو کلمات جادویی میدونم که برای من درست مثل درخت آلیس در سرزمین عجایب عمل میکنن.
امروز(در واقع دیروز) سالگرد فوت فروغه. میتونم‌ خیلی خوب تصور کنم عصر ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ رو وقتی یه ستاره اکلیلی و درخشان توی آسمون پرواز کرد.
امروز بابت مرگ‌ فروغ غمزده بودم و کاملا احساس ناامیدی از دنیای بی فروغ رو داشتم. " وقتی خبر مرگ فروغ را شنیدم حس کردم ستاره‌ها از آسمان به زمین ریختند و تاریکی عجیبی تمام دنیا را فرا گرفت."
بعضی وقت ها که وجه شباهتی بین خودم و فروغ پیدا میکنم ذوق زده میشم در نهایت فکر میکنم پر رنگ ترین وجه شباهت من و فروغ این کلماته:«می‌دونی؟ من حس می‌کنم قلبم به اندازه‌ی تمام دنیاست و به همه‌ی دنیا و همه‌ی مظاهر زندگی عشق می‌ورزم.»
وقتی اشعار فروغ با صدای خودش رو می‌شنوم یا وقت هایی که خودم عمیقا غمگین و یا خوشحالم و برای آدما فروغ میخونم یه بغض عجیب و شیرین راه گلومو میبنده.  اون وقت ها به شدت فروغ رو کنار خودم حس میکنم.
امشب کتاب فروغ رو محکم به قلبم چسبوندم و توی تاریکی مطلق به قصه پری کوچک غمگین گوش دادم و در نهایت برای فروغ و نبودنش اشک ریختم. بعد اشعار تولدی دیگر رو خوندم و صدامو ضبط کردم. دلم میخواد برای همه ی آدم های زندگیم این صوت رو به عنوان یادگاری بفرستم و بگم وقتی دلشون برای من تنگ‌ شد به صدای لرزان و کمی گرفته م که توی یه شب بارونی بهمن ماه وقتی که قلبم تند تند برای فروغ و غمش میتپید ضبط کردم گوش بدن. اون موقع من حتما لبخند خواهم زد. غزال روز تولدم برام شعر تولدی دیگر رو خوند و نوشت:
"پری کوچکی که فروغ ازش حرف می‌زنه من رو به یاد تو می‌ندازه."
لبخند عمیقی زدم و توی قلبم یه ستاره جادویی پرواز کرد.

-من
پری کوچک
غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام، آرام
پری کوچک‌ غمگینی
که شب از یک بوسه می‌میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد-

.بشنوید 

۱۰ نظر

طلوع هفده سالگی

طلوع واقعا زیبا و بوسیدنیست. دیدن ستاره های درخشانی که محو می‌شوند و تاریکی شب که رو به روشنی طلوع پر می‌کشد و خورشیدی که آرام آرام از دامنه ی کوه ها میدرخشد. طلوع همچنان زیباست حتی اگر از بیماری و نخوابیدن نظاره گرش باشی. طلوع ۱۷ سالگی را نمی‌دانم امیدوارم آن هم زیبا باشد.
نشسته ام همان جایی که بیشتر پست های این وبلاگ را روبه روی خورشید، ماه، ستاره ها و ابرها، شب های تابستان و سوز و سرمای پاییز و زمستان نوشتم. یک ستاره ی درخشان رو به رویم میدرخشد. با خودم آرزو میکنم ای کاش ستاره ۱۷ سالگی ام باشد. همین قدر پر قدرت بدرخشد. تا ته تهش. یک آهنگی که چند روز پیش پیدا کردم و حس کردم تیکه ای از وجود و قلب من است توی گوشم می‌خواند. هر وقت میشنومش احساس زنده بودن میکنم .درست مثل ستاره ای که تا دم طلوع خورشید بی وقفه میدرخشد و از سیاهی شب خسته نمی‌شود.
پارسال نوشتم "امیدوارم ۱۶ مثل شکلات توی دهانم قرچ و قروچ کند و طعم های خوبش را بچشم. "
راستش، طعم های تلخش بیشتر بود.همیشه همین طور است. آن طور که ما آرزو میکنیم پیش نمی‌رود. ناراحت نیستم، زندگی همین است دیگر مگر نه؟
۱۶ سالگی، سال ترس، شکست، غم، تلاش برای زنده ماندن و فرار از آدم ها بود. تنها نکته زیبای مثبتش برای من "دوستی" بود. دوست داشته شدن را به یاد ندارم ولی طرد شدن هایش را چرا. ناامیدی هایش را هم. اما به هر حال ۱۶ سالی بود که آن شرلی خواندم، با ستاره ها و ابر ها دوست تر شدم و رویا ها و آرزوهای جدی تر کردم. به قول میکاسا با تمام وجود حس کردم " زندگی بی رحم است اما همچنان زیباست "
دارم طلوع ۱۷ سالگی ام را همین الان که ساعت ۶:۰۵ است و بیشتر آدم ها خوابند میبینم. جالب نیست؟ همین برای من باارزش است. هیچ تصوری از  ستاره ی جدید زندگی ندارم. نمی‌خواهم ازش خواهش کنم خوب باشد‌. خودم باید مثل همین ستاره ای که همچنان میدرخشد بدرخشم. قطعا صبح و خورشید را هم خواهم دید. فقط برایش مینویسم:
۱۷ برایم جادویی باش‌. جادویی برای من یعنی، بگذار با ستاره ها و ابر های بیشتری دوست شوم و ازشان عکس بگیرم‌. درخت ها را بغل کنم و ماه را بنوشم و جادویی خودم باشم. بیشتر با فروغ و آنی شرلی احساس درخشیدن کنم‌ و گربه های بیشتری را دوست بدارم. موسیقی های آبی بیشتری بشنوم و اجازه ندهم غم مرا در بر بگیرد.

+ چقدر دلم براتون تنگ شده بود. به خودم قول دادم با طلوع ۱۷ برمیگردم. سر قولم موندم و خوشحالم‌. به قول یه دوست عزیزی من نمیتونم جلوی جاری شدن کلمات رو بگیرم پس باید بنویسم حتی اگه آدما دوست نداشتنی باشن‌. کامنت های پست قبل رو در حالت های مختلف جواب دادم. وقتی اشک می‌ریختم و وقتی امیدوار به برگشتن بودم. از کامنت ها عکس میگیرم تا یادم بمونه یک گوشه ی دنیا آدمای مهربون زندگی میکنن و من مثل دنیای واقعی براشون یه آدم نامرئی نیستم‌. پست را هم حذف خواهم کرد و از شما هم کلی معذرت میخوام، امیدوارم منو ببخشین:)

تعداد قابل توجهی از پست ها رو پیش نویس و یا حذف کردم. اسم و قالب جدید بیشتر منه. قبلی من نبود. خیلی ادم‌بزرگانه و یک‌جوری بود. روناهی رو دلم نیومد عوض کنم چون فکر کردم روناهی هم منه بر خلاف اسم وبلاگ و قالب قبل.

 

 

- آهنگ جادویی من، برای انیمه maquia :when the Promised Flower blooms است.

۱۷ نظر
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان