قلب‌های سرگردان

فکر می‌کنم باید بنویسم اما کلمه‌هامو دوباره گم کردم و حرف‌های قلبم نمی‌شه تبدیل به کلمه بشن. این روزها تقریبا نمی‌دونم دارم چیکار می‌کنم. خب البته مثل بقیه روزهای زندگی. کتاب می‌خونم. فکر می‌کنم و از دنیا خودم رو قایم می‌کنم. چند روز گذشته یه کتاب نوجوان خوندم که جادویی و خیال‌انگیز بود. اون‌جا درباره قلب سرگردون داشتن صحبت می‌کرد. نوشته بود او همیشه به فکر رفتن بود. هیچ‌وقت به ماندن فکر نمی‌کرد. از زبان او می‌گفت ولی بعضی وقت‌ها حس می‌کنم اگر به رفتن ادامه ندم دیوونه می‌شم. اون شخصیت قلب سرگردونی داشت که هیچ‌جا اروم نمی‌گرفت. من به خودم فکر می‌کردم و اینکه شاید تمام مشکل همین باشه که منم قلب سرگردونی دارم. نمی‌تونم بفهمم خونه کجاست. انگاری گم شدم و هیچ‌وقت قرار نیست جایی قلبم اروم بگیره و به خونه بودن فکر کنه. در نهایت نمی‌دونم. مثل همیشه هیچی نمی‌دونم. 

۲ نظر
امیر.ر. چقامیرزا
۲۹ تیر ۱۳:۳۲

سلام. سلام.سلام

چه قلب هایی، سرگردانیشون قابل تحسینه:).

پاسخ :

سلام.
*لبخند*
Ka gami
۲۱ اسفند ۱۰:۵۷

وبلاگت رو دوست دارم. نوشته‌هات قلبم رو لمس میکنن و با خودم میگم کی میتونم اینقدر ساده قشنگ بنویسم.

اسم وبلاگت نیست که منو یاد فروغ میندازه. نوشته‌هاتم رنگ و بوی شعر داره و نمیتونم ناخودآگاه تصور نکنم شبیه فروغ هستی زیبا.

پاسخ :

این کامنت رو چند روز پیش یک‌جایی بین آدم‌ها خوندم و لبخند روی لبم نشوند. خیلی ممنونم که برام نوشتیش. باعث خوشحالیه که این‌طوری فکر می‌کنی. امیدوارم حتی یه ذره لایق این کلمات باشم.
*قلب*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان