«احساس مداوم خلأ نهایی که در پس توهّم بیرحم و احمقانه زندگی پنهان بود، هرگونه شور و هیجانی را در وجودش به کناری میراند. اگر کتابی را میگشود، یا فکری را دنبال میکرد، خیلی زود دلسرد میشد و از آن میگذشت. چه فایده؟ برای چه باید یاد گرفت و درس خواند؟ اگر قرار است همه چیز را از دست داد، اگر باید همه چیز را پشت سر گذاشت، اگر هیچ چیزی بهراستی به آدمی تعلق ندارد، برای چه باید ثروت اندوخت؟ برای اینکه فعالیت معنایی داشته باشد، برای اینکه علم معنایی داشته باشد، زندگی باید معنا داشته باشد. این معنا را نتوانسته بود با هیچ تلاش روحی و قلبی پیدا کند.»
پییر و لوسی، رومن رولان