اتاق کوچک گوشه یک حیاط مربعی شکل بود. روبهروی اتاق دوتا درخت زمین را شکافته بودند. یکیشان خشکیده و دیگری تا پنجره همسایه رسیده بود. اتاق ساده بود. یکجوری که انگار میگوید یک آدم بیحوصله در آن زندگی میکند. یک پرده سبزِ قدیمی، یک کمد قهوهای از آن فلزیها که برای سالها قبل است. دو جعبه کتاب گوشه اتاق، یک فرش با گلهای بزرگِ قرمز که زبر است. یک صندلی و میز کنار کتابها. روی میز یک ردیف کتاب چیده شده و تا بالا رفته. اول کتابهای شعر و بعد رمانها و دوتا مجله است. یک دفترِ باز و چندتا مداد. موقع غروب رویِ تخته سنگ گوشه حیاط مینشیند و یککاری میکند. چیزی میخواند، چیزی میبیند، گوش میدهد، به ابرها و حرکتشان توجه میکند، به خورشید در حال غروب خیره میشود. هوا که تاریک میشود به اتاق کوچک پناه میبرد. دراز میکشد و در تاریکی به یک پلیلیست عجیبوغریب گوش میدهد. بعد از چند دقیقه نور زردِ تیر چراغبرق میافتد روی چشمهایش. چراغ مطالعه را روشن میکند و سعی میکند چیزی بخواند. جستار، قصه، شعر اگه حوصلهاش بکشد. توی دفترش مینویسد و بعد از چند دقیقه مچ دستش درد میگیرد. از زیاد ننوشتن است. انتظار میکشد. وقتی انتظار میکشد سایهاش یکجور دیگر روی دیوار میافتد. بعد از هر پاراگراف، سکانس، آهنگ، بهروبهرو خیره میشود و دوباره از سر میگیرد. بلند میشود چرخی توی اتاق میزند. چای دم میکند. به آسمان نگاه میکند. بر میگردد و چند صفحهای ترجمه میکند و با کلمات ور میرود. چراغ مطالعه را خاموش میکند و شمعی که خیلی وقت است قایم کرده را بیرون میآورد و روشن میکند. از مردن و تمام شدن شمع میترسد اما باید نامه بنویسد. نامه نوشتن را با نور شمع دوست دارد. وقتی که بخار چای بلند میشود و زیر نور شمع توی فنجان گلسرخی خوش طعم است. معمولا طعم هل، دارچین، گل دارد. گاهیوقتها زعفران. کم پیش میآید. چایِ خالی را اصلا دوست ندارد. یکی از دو نامهای را که باید بنویسید، مینویسد. سایهاش روی دیوار میگوید انگار نوشتن آن نامه تمام دقایق خوبی که گذشته را به یادش آورده. یکدانه اشک از گوشه صورتش سر میخورد و تالاپی توی فنجان چای میافتد. شمع را فوت میکند. دوباره روی زمین دراز میکشد. دوست ندارد به فردا فکر کند. از همه فردا میترسد. از بعد از انتظار. از ته قصهها. صبح که بشود صبحانه پنیر و کره و چایشیرین میخورد. با نانی که احتمالا تازه نیست و یخ زده. فردا هم مثل روزهای گذشته است. پر از ترس، انتظار، اندوه، کلمه، اشک و تکرار. تکرار. تکرار.