از بچگی دلم میخواست یه شب تا صبح کتاب بخونم.خب فکر کنم بهش رسیدم. دیشب نخوابیدم تا میتونستم قلپ قلپ قهوه خوردم و کلمه خوندم. مغزم پر از کلمه ست. از وقتی ستاره ها توی آسمون میدرخشیدن تا الان که پرتوهای نور دارن دنیا رو روشن میکنن با قصهها زندگی کردم. و اینکه اینم قسمت آخر گریزی در نور، خیلی خوش گذشت. خوشحالم که تونستم انقد بخونم. اگه اشتباه تایپی و اینا داشت ببخشید، با عجله تایپ کردم. از مدرسه که برگردم درستش میکنم الان باید بدو بدو برم مدرسه، فقط امیدوارم خوابم نبره سر کلاس:"
۶. |آنی شرلی در اینگل ساید، ال.ام. مونتگمری|
و جلد ششم آنی، قصه ی زندگی آنی و خانواده ش در یه خونه ی دوست داشتین درست مثل خانه ی رویاها که اسمش رو گذاشتن اینگل ساید.
*خطر اسپویل*
این کتاب فراز و نشیب های زندگی آنی در ده سوم زندگیش رو میگه. ماجراهایی که برای بچه ها اتفاق میافته و ویژگی های هر کدوم از بچه ها که کاملا با هم متفاوتن.خنده، ذوق، ناامیدی، ترس، تنهایی، شجاعت و همه ی کلمه های قشنگ دنیا این کتاب رو ساختن.ممکنه یه خورده یه جاهایی حوصله سر بر بشه. یه جاهای خیلی کوتاه. مثلا اونجا که صحبت های همسایه ها رو کامل توضیح میده اما میدونین تصویر سازی کردن این کتاب و بقیه جلد ها فوق العاده ست میتونین با جادوی کلمه ها به خونه ی اونا برین و لحظه به لحظه رو از ته دل تجربه کنین.
جمله های جادویی:
همیشه دوست داشت به حرف های بزرگ تر ها گوش دهد.چیزهای مرموز و عجیبی میگفتند؛ چیزهایی که پس از شنیدنشان میتوانستی مدتی به آن ها فکر کنی و از ترکیبشان یک نمایشنامه بسازی، چیزهای تاریک و روشن، طنز آلود و غم انگیز، خنده دار و اندوهناک.
چه لذتی دارد که بدانی یک نفر مراقب توست، دوستت دارد و تو برایش مهمی.
"به دنیا آمدن زیر ستاره ها! حتما باید خصوصیات ستاره ها را داشته باشد...درخشان، زیبا، شجاع، راست گو و با اندکی شیطنت."
۷. | درست مثل باران، لیندزی استودارد|
کتابی که همیشه توی قلبم میمونه! من چند روز رِین بودم، یه دونده. زندگی قشنگ تر بود. با وجود غم های گنده ی رِین.این کتاب قصه رِین رو تعریف میکنه، کسی که بعد از مرگ برادرش یه غصه ی بزرگ توی قلبش داره و حالا میخوان از ورمانت به ۴۶۳ کیلومتر که یه دنیای کاملا متفاوته مهاجرت کنن تا یه زندگی جدید رو شروع کنن. قطعا جا گذاشتن تعلقات آدم، هر چند کوچولو سخت و عذاب اوره و رِین این سختی رو به جون میخره.
این کتاب رو خیلی دوست داشتم. نثر ساده اما دلنشین با جزئیات دوست داشتنی یه آدم به دلم مینشست. این کتاب رو دوستم خونده بود و من بارها و بارها کتابفروشی شهرمون رفتم تا بلاخره آوردن و من خریدمش.ارزش این همه انتظار رو داشت.
رین توی یه کافه که زیرزمین بود تکالیف کلاس انگلیسیش رو انجام میداد و شکلات داغ میخورد و این جاش کاملا به من میخورد. منم توی کافه ی که زیرزمین یه کتابفروشی خوشبوعه وسط کلمه ها میچرخم و خوراکی های خوشمزه میخورم.
رین برای نوشتن شعر های کوچولو تلاش میکرد و فکر میکرد هیچ وقت موفق نمیشه شعر بنویسه اما در نهایت تونست! منم فکر کردم پس منم با تمرین میتونم شعر کوچولو بنویسم و همراهش شکلات داغ بخورم.
بعد از خوندن این کتاب دلم میخواد دونده شم. رین با دویدن مغزش رو خالی میکرد نمیدونم شاید منن بتونم با دویدن مغزمو خالی کنم.
میگویم:" برات نامه مینویسم. نامه های واقعی، با کاغذ و پاکت و تمبر و همه چی." مامانم میگوید وقتی میتوانیم همدل شویم که وسایل ارتباطی مان را خاموش کنیم، با هم گفت و گوهای واقعی داشته باشیم، کتاب های کاغذی بخوانیم و نامه های طولانی برای کسانی بنویسیم که دلمان برایشان تنگ شده؛و در تمام طول نوشتن نامه بهشان فکر کنیم.
شعر زاده ی احساسه!
شعر یعنی رهایی از قانون. نه جمله ای، نه نقطه ای، خط ها میتوانند کوتاه یا بلند باشند یا هر طور که بخواهی.
وقتی دیسی در را میبندد، بغض بزرگی راه گلویم را میگیرد و بی آن که دست خودم باشد فکر میکنم به در بسته ی اتاق خواب بابا و اینکه همه ی آدم هایی که باعث میشوند حال من خوب و روبه راه باشد دارند درهای بزرگ و سنگینی را درست توی صورتم میبندند.
من ته کتاب با قلم جادوییم برای رین نامه نوشتم و یه شعر کوچولو:
باران* میدود
و شکوفه ها میدرخشند
مامان باغچه را برای بهار آماده میکند
و رین در قلبم ماندگار میشود
من باید دردهایم را خاک کنم
درست مثل باران*
*معنی اسم رِین یعنی باران و به خاطر همین بعضی جاها باران گذاشتم:دی.
۸ .| سوکوروتازاکی بی رنگ و سال های زیارتش، هاروکی موراکامی|
این اولین کتابی بود که از موراکامی خوندم. دوستش داشتم و بر خلاف تصورم با اشتیاق تا تهش خوندم. قصه ی سوکورو که دوستای دبیرستانش رو از دست میده و تنهایی و مرگ رو میچشه. به توکیو میره و به آرزوی بچگیش که ساختن ایستگاه قطار میرسه.دوستای سوکورو همه توی اسمشون یه رنگ دارن: خاکستری، قرمز، ابی، سفید اما سوکورو از همون اول بی رنگه و این بی رنگی رو به خودش تلقین میکنه.
توصیف های موراکامی بی نظیره!
تصویر سازی و پایان و انتهای دقیق و بی نقص و فنونی که فقط خودش بلده یه داستان دلنشین ساخته.
اینقدر قدرت قلم ایشون جادو داره که من موقع خوندن این کتاب مدام بوی قهوه حس میکردم و دلم میخواست هی قهوه بخورم، موسیقی کلاسیک گوش بدم و شنا کنم :))
زنده بودن- این مفهوم اساسی در دنیا که فقط با موسیقی میشود ابرازش کرد.
اگر بگم با این جمله مسحور شدم که این کتاب رو بخونم دروغ نگفتم:
“طولی نکشید که بوی تازهی قهوه در آپارتمان پیچید. بویی که شب را از روز جدا میکند.”
سوکورو تازاکی در عمیقترین نقطهی جانش به درک رسید. درک اینکه هیچ قلبی صرفاً به واسطهی هماهنگی، به قلب دیگری وصل نیست. «زخم»است که قلبها را به هم پیوند میدهد. پیوند درد با درد، شکنندگی با شکنندگی.
تا صدای ضجه بلند نشود، سکوت معنا ندارد.
لو مل دو پی. غمی بیدلیل که با تماشای دشت به دل میافتد. غم غربت. سودازدگی.
۹. |روز بعد از معمولی بودن دنیا، زیتا ملکی|
خوندن وبلاگ زیتا ملکی و نخوندن هیچ کتابی ازش و ژانر تخیلی این کتاب باعث شد برم سمتش.
یه موجود تخیلی که اسمش دور و درازه و روی شاخه درخت گردو زندگی میکنه یه بچه رو میبینه که بر خلاف همه ی مردم تیتراژ فیلم سینمایی رو تا ته میبینه و دور و دراز فکر میکنه میتونه برای برآورده کردن آرزوهای این نوجوون بره پیشش و آرزوهایی که داره رو برآورده کنه.
این اتفاق میافته و میشه کادوی تولد چهارده سالگی بچه ای که با مردم معمولی متفاوته.
سفر به فرانسه، استانبول، خلبان شدن و زندگی بالای ابر ها و کلی آرزوی دیگه رو میخونیم و توی ذهنمون میسازیم.
نثر این کتل خیلی شبیه ما بود. قصه خیلی مدرن بود و ما میتونستیم کارهای روزمره رو ببینیم و با نثری که با دوستامون حرف میزنیم کتاب رو بخونیم این باعث میشد قصه بیشتر به آدم بچسبه. یه جور صمیمیت دلنشین.
خب آرزو باید آرزو باشه، اگه کوچیک باشه و زود برآورده شه دیگه چه فایده؟
تمام آرزوهای دنیا با هر شکلی که داره همینه: تبدیل شدن به چیزی که نیستی.
قطارها هم درست مثل آدم هایند؛ شب که میآید ایستگاه میشود غم انگیز ترین نقطه ی دنیا.
۱۰. | پنج نمایشنامه عروسکی، لورکا|
من اشعار لورکا رو میپرستم!
این کتاب هم همون طور که از اسمش مشخصه، پنج تا نمایشنامه کوتاه و کودکانه ست. تبحر شاعری لورکا توی اشعار کاملا مشهوده و شخصیت های جالبی داره. دلم خواست ببینمش.
+انقد با عجله بوده که عنوان هم غلط داشت:(متاسفم.ببخشید:"