گریزی در نور- قسمت اول

سلام! عیدتون مبارک :)
امیدوارم سال جدید براتون پر از نور باشه.
خب، خب من اومدم با یه پست چند منظورهD:

ستاره منو یادتونه؟ همون که براش نامه مینویسم. میخوام اول این پست چند پاراگراف از یه نامه رو که توی دفتر آبیم براش نوشتم بنویسم شما هم بخونید.

ستاره ی من، باید بهت خبر بدم که برای تولدم یه قلم ردپا گربه ای و نرم صورتی هدیه گرفتم که الان دارم باهاش برات مینویسم شبیه چوب جادو میمونه وقتی دستمه احساس میکنم تمام کلمه هایی که بلدم رو به اختیار خودم در آوردم و میتونم شعر و قصه های جادویی بنویسم. تو میتونی از جادوی ستاره ای خودت براش بفرستی تا هیچ وقت جوهرش تموم نشه و من همیشه برات نامه های زیبا بنویسم.

میدونی، غروب ها، عصر ها و گاهی صبح ها آنی میخونم. بزرگ شدنش غمگینم میکنه. انگاری تمام لحظه های زندگیش رو از بچگی کنارش زندگی کردم. توی گرین گیبلز دریاچه آب های درخشان و کوچه های عاشق ها رو دیدم؛ کنارش درس خوندم و دانشگاه رفتم. اونلی بودم.
گرما و صمیمیت خونه ی پتی رو چشیدم، همراهش به خونه ی رویاها رفتم و به قصه های کاپیتان جیم گوش دادم و حالا با هم به اینگلیساید رسیدیم.
مطمئنم وقتی به پاراگراف آخر، کتاب آخر برسم بغلش میکنم و اشک میریزم و بهش میگم دلم براش تنگ میشه. اونم عاشق ستاره ها و آسمونه.

وقتی که تو آماده درخشیدن توی آسمون ما میشی و نورها کم کم پرواز میکنن سهراب میخونم. شعر های هشت کتاب سهراب قد نور ماه و ابرها قشنگن.
یه چیز دیگه که باید برات بنویسم اینه که من توی هوای بهار شاعر میشم. شبیه شاعر ها. دست خودم نیست فقط سعی میکنم موقع پرواز پرتو های نور توی آسمون کلمه های قلبم رو توی کاغذ بنویسم و قایم کنم. راستش بعضی وقت ها فکر میکنم احتمالا بعد از مرگ منم شبیه امیلی کلی شعر ازم پیدا میکنن که توی یه صندوقچه قدیمی پنهان شده. اون وقت دیگه بابت خوندن احساساتم که توی شعر ها نوشتم توسط ادما خودمو ملامت نمیکنم. شاید وقتی بهار تموم شه جادوی شعرهای کوچولوی منم تموم شه ولی کاش این اتفاق نیوفته.

راستی! باید بهت خبر بدم من حالا صاحب سه تا لباس چارخونه ام. لباس های چارخونه واقعا دوست داشتنی ان.کاش میتونستی توام چارخونه بپوشی مطمئنم خیلی بهت میاد. من چارخونه آبی رو خیلی دوست دارم رنگش مثل اقیانوس میمونه ولی باید اعتراف کنم‌ که امروز چارخونه صورتی پوشیدم و بیشتر بهم میاد. به قلم ردپا گربه ای هم میاد. کاش یه قدرت جادویی داشتم که هیج وقت خواب به چشمام نیاد و همه روزها و شب ها کتاب بخونم. همش فکر میکنم وقت زیادی ندارم و قد یه کهکشون کلمه نخونده دارم. کتاب خوندن تنها کاریه که حوصله مو سر نمیبره. راستش من توی انیمه و فیلم دیدن زیادی تنبلم.

تصمیم گرفتم توی سال جدید کلی درنا بسازم. حالا دیگه کاملا بلد شدم.یه شیشه برداشتم و هر روز درنا های سبز و صورتی می‌سازم و میندازم اون تو. وقتی عصبانی، خوشحال یا غمگینم. احساسمو میدَمم توی درنا ها و اونا زنده میشن. دلم میخواد وقتی بزرگ شدم قد آسمون درنا داشته باشم.

امروز ظهر که مثل همیشه توی آفتاب نشسته بودم و کتاب میخوندم به یه کشف جدید رسیدم. وقتی نور خورشید میتابه رنگ‌ موهام به رنگ‌ چشمام در میاد. من چشمام رو خیلی دوست دارم و حالا موهام که گرفتار جادوی نور میشن و شبیه چشما بیشتر از قبل دوست دارم.
هر وقت غمگین شدی به این فکر کن تو ستاره ای! قلب من برای تو میتپه و از دور هر شب بغلت میکنم.

__
بریم سراغ گریزی در نور قسمت اول ^-^
خب،اول باید بهتون بگم من اصلا بلد نیستم در مورد کتاب هایی که خوندم چیزی بنویسم و تمام تلاشمو میکنم.

اگه از قبل انیمیشن/سریال آنی رو ندیدین و قصد دارین کتاب های آنی رو بخونین و فکر میکنین ممکنه اسپویل شه این قسمت رو نخونین. با تشکر :"
۱. |آنی شرلی در ویندی پاپلرز|
این جلد چهارم از مجموعه هشت جلدی آنی شرلی نوشته مونتگمری و ترجمه سارا قدیانی برای انتشارات قدیانیه. این جلد به زندگی سه ساله آنی شرلی پس از فارغ التحصیلی میپردازه. سه سالی که توی یه خونه به اسم ویندی پاپلرز میگذره و کلی خوشی و ناخوشی، اتفاقات هیجان انگیز و دوست داشتنی همراه خودش داره. بیشتر این جلد رو نامه های آنی به گیلبرت به خودش اختصاص داده که تا جلد ششم تنها جلدیه که سرشار از نامه ست. اگه عاشق نامه نوشتن و گرفتن هستین و بابا لنگ دراز رو دوست داشتین مطمئنا کتاب به دلتون میشینه. میدونین من واقعا حرف زیادی برای گفتن درباره قلم این نویسنده و کتاب های آنی ندارم‌. فقط میتونم بگم که با کلمه هاش زندگی میکنم. تک تک صحنه هاشو با تمام وجودم میچشم و همراه شخصیت ها میخندم، گریه میکنم و امیدوار میمونم.
توی این جلد شبیه بقیه کتاب ها آنی به دل مردم میشینه و با اومدنش مدرسه سامرساید رو پر از نور میکنه. تلاش میکنه سه سال به یاد موندنی برای خودش و اهالی اونجا می‌سازه و با بچه ها دوست میشه. توصیفات این نویسنده بی نظیره و واقعا دیگه نمیدونم چی بگم!
چند تا جمله جادویی شو براتون مینویسم:

هیچ کس برای خیالبافی کردن پیر نیست و خیالات هم هرگز پیر نمی‌شوند.

فکر کردم شاید خدا به نامه بیشتر از دعا اهمیت بدهد.خیلی وقت است که دعا میکنم، ولی مثل اینکه تعداد دعاهایی که خدا باید به آنها رسیدگی کند خیلی زیاد است.

به هر حال گاهی اوقات بهتر است دنیا را به حال خود بگذاریم و همان طور که هست، قبولش کنیم.

الیزابت گفت: "توی دنیا شما تنها کسی هستید که مرا دوست دارید. وقتی حرف می‌زنید احساس میکنم بوی بنفشه می‌آید."

 

۲. |آنی شرلی در خانه رویاها|
همون خطر اسپویل و این چیز ها :"

جلد پنجم آنی و یه دنیا رویای به واقعیت پیوسته! شیرین و گرمه شبیه عصر های تابستون که بستنی میخوری و گیلاس. صمیمی و مهربون.
توی این جلد قصه ی زندگی مشترک آنی و گیلبرت توی خانه ی رویاها تعریف میشه. پیش یه عالمه همسایه آبی.
آنی ازدواج میکنه و به سراغ خانه ی رویاها در بندر فور ویندز میره. اونجا با همسایه های کم اما دوست داشتنیش آشنا میشه و بهشون کمک میکنه.کنارشون زندگی میکنه و همسایه ها خانم بلایت رو میپرستن‌. ماجراهای هیجان انگیزی اتفاق میافته. من خودم شیفته شخصیت کاپیتان جیم شدم‌ و آرزو کردم کاش پسر بودم و دریانورد میشدم‌. توی این جلد تعجب میکنین، میخندین و غصه میخورین‌.‌ در نهایت به جمله "حقیقت ازادی به دنبال می‌آورد " ایمان میارین‌.
و چند تا جمله جادویی:

 

او با گل هایش دوست بود. آنها را تماشا می‌کرد.. لمسشان می‌کرد.. لمسشان‌ می‌کرد... و گل هایش‌ به سرعت رشد می‌کردند. بعضی از آدم ها چنین مهارت هایی دارند.

وقتی چیزی آزارمان می‌دهد سعی میکنیم علت ناراحتی مان را از دیگران پنهان کنیم و اجازه ندهیم کسی به آن نزدیک شود. همه همان طور که بدنشان را از یکدیگر می‌پوشانند، دوست ندارند روحشان در برابر هم برهنه شود.

 

ولی فکرش را بکنید اگر همه عاقل بودند،چه دنیای کسل کننده ای میشد.

 

عاشق موسیقی ام. وقتی موسیقی در رگ هایم جاری می‌شود، همه چیز را فراموش میکنم. همه چیز به جز لذت داشتن چنین لحظه ای را. احساس می‌کنم نه زمینی زیر پایم‌ است و نه سقفی بالای سرم. انگار میان ستاره ها معلق مانده ام.

 

۳. |بیگانه|
کتاب بیگانه از آلبر کامو. برای من که به ندرت کتاب بزرگسال میخونم و زیاد تا حالا نخوندم بیگانه خوب بود. تا حالا از کامو چیزی نخونده بودم و قلمش جالب بود. اول این کتاب و توضیح مترجم نوشته:


" این داستان خودش هم یک بیگانه ست.داستان از ان سوی سرحد برای ما آمده، از آن سوی دریا. و برای ما از آفتاب و از بهار خشن و بی سبزه آنجا سخن می‌راند."


بیگانه یه شروع طوفانی داره. یه شروع که هر خواننده ای رو به دام خودش میکشه. اول کتاب کامو مینویسه:


مادرم امروز مرد. شاید هم دیروز، نمیدانم.

اواسط کتاب نوشته:
این مرد فردای مرگ مادرش، برای شنا به کنار دریا می‌رود، رابطه نامشروع با زنی را شروع می‌کند و برای خندیدن به دیدن فیلم مضحکی می‌رود.

توصیف صحنه ها شبیه بقیه نویسنده های شاهکار، بی نظیره مثلا یه جا مینویسه:


به او گفتم زمانی در پاریس زندگی کرده ام و او از من چگونگی آنجا را خواست. به او گفتم: "جای کثیفی است، کفتر زیاد دارد و حیاط های تنگ و تاریک، مردم پوستشان سفید است."

در نهایت:


همه ی انسان ها به طور یکسان محکوم اند روزی بمیرند.

 

۴. |شرق بنفشه|

یه داستان تقریبا کوتاه از شهریار مدنی پور .
دوستم چند روز پیش بهم گفت تو که انقد عاشق شیرازی این داستان رو خوندی؟ و این شد که به خاطر شیراز خوندم.
یه قصه عاشقانه که توی شیراز اتفاق میافته و نویسنده به خوبی تونسته از عنصر شهر بهره بگیره.
نمیدونم در موردش چطور بگم ولی به دل من نشست و موقع خوندنش احساس کردم حافظیه ام و بوی باهار نارنج به مشامم میرسه و دلتنگ شیراز شدم.
آخرش غافلگیر خواهید شد بابت راوی. انگار راوی یه جورایی پنهانه. نثر کتاب یه خورده به شعر نزدیکه و حافظ گونه ست. از مجموعه کتاب ها توی وقت اضافه ست و یه نیم ساعت میتونین باهاش سفر کنین شیراز.
و در نهایت :


سرو ها و نارنج ها، پاییز ها تیره تر می‌شوند.

 

۵. | پسرک، موش کور، روباه و اسب|
یه کتاب کوچولو و مصور از چارلی مَکسی.
راستش خواستم برای خواهرم بخونمش ولی به قول نویسنده فرقی نمیکنه هشتاد ساله باشین یا هشت ساله این کتاب برای همه ست.  مفاهیم زندگی رو خیلی کوچولو موچولو و جالب میگه. پر از جمله های جادویی و عکس های جادویی تره.

 

پسرک پرسید: "اگه قلبمون زخمی شد چی کار کنیم؟ "
"با دوستی و همدردی و زمان باند پیچیش میکنیم، تا اینکه دوباره با امید و خوشحالی بیدار بشه."

 

گاهی تمام چیزی که میشنوی فقط تنفره ولی توی این دنیا بیشتر از هر چیزی که بتونی تصور کنی عشق هست.

 

یه چیزی کشف کردم که از کیک بهتره.
پسرک گفت :"خالی نبند."
موش کور جواب داد: "راست میگم."
خب، چیه؟
"بغل.موندگاریش بیشتره."
 

بازم با کتاب های جدید پیشتون برمیگردم ^^
خیلی پست طولانی ای شد ولی باید می‌نوشتمش تا بمونه، اگه تا آخرش خوندین خیلی مچکرم و بهم‌ بگین نظرتون رو:))3>

۶ نظر
ویــ ـانا
۰۸ فروردين ۰۰:۰۵

قلمت همیشه دلنشینه 😍❤️

عالی بود لذت بردم✨

پاسخ :

تو به من لطف داری و خوشحالم دوست داشتی :*)
macho picho
۰۸ فروردين ۰۴:۱۹

سلام . سال نو مبارک .

پاسخ :

سال نوی شما با تاخیر بیست و یک روزه خیلی مبارک :)
.. میخک..
۰۸ فروردين ۰۶:۰۸

شاعرانگی بهاریت مبارک :`)

پاسخ :

اا مچکرم خانوم میخک :*♡
هلن پراسپرو
۰۸ فروردين ۱۷:۰۴

ین نقل قول‌ها از آنی شرلی به قول الیزابت، بوی بنفشه می داد:*) خیلی وقت بود اسم ناخدا جیمی و الیزابت،لیزی،بثی،.... رو نشنیده بودم... طوریکه اصلا یادم رفته بود چه تیکه های بزرگی از روحمو تشکیل دادن :_)

واقعا ممنون که نوشتید! کتاب شرق بنفشه هم باید بره تو لیست("":

پاسخ :

بوی بنفشه خیلی قشنگه:*)
خواهش میکنم!♡

+ هلن یه چیزی بگم ؟ خیلی وقته میخوام بگم خجالت میکشم. میشه به من نگی شما؟:( حس معذب بودن میگیرم.اخه من خیلی از تو بزرگ تر نیستم و اینجوری حس میکنم باهام راحت نیستی:"
یاس گل
۰۸ فروردين ۱۸:۲۱

آفرین بهت

ببین چه کتاب های خوبی خوندی دختر

پاسخ :

ااا مرسی یاسمن مهربون♡♡
هلن پراسپرو
۲۱ فروردين ۲۳:۵۲

+ همه ی تلاشمو میکنم D:" 

پاسخ :

فایتینگD:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نمی‌تونم بگم دقیقا کی هستم‌. هنوز نفهمیدم. اما می‌دونم دلم می‌خواد یه ستاره واقعی یا کرم‌شب‌تابِ کوچولو باشم. از قصه‌ها، درناها و آسمون خوشم میاد. این‌جا از زندگی، ادبیات و غم می‌نویسم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان