کلمه های زیادی توی سرم پرواز میکنن.امشب قراره دستشون رو بگیرم و بیارمشون اینجا.پر رنگ ترین این کلمات "زندگیه" این روزها زیاد فکر میکنم، زیاد غمگین میشم و زیاد دنبال زندگی میگردم.وقتی شعر میخونم، به آسمون نگاه میکنم یا اشک میریزم.پرت شدن وسط یه دنیا که خودت هیچ نقشی توی انتخاب کردنش نداشتی ترسناکه ولی رها شدن ازش و فراموش کردنش ترسناک تر.
قبلا یه عکس دیده بودم؛ عکس نوت های موسیقی زیر نور خورشید و چقدر فکر میکردم من شبیه به اون عکسم. نوت های زندگی من نشستن زیر نور خورشید، یه وقت هایی مینوازم و عاشق صدای بر اومده ازشون میشم. دلم میخواد تمام دنیا رو بغل کنم و به زندگی عشق بورزم.یه وقت هایی هم هست که خسته میشم. میشینم روی زمین و زل میزنم به نوت های زیر نور، اشک میریزم و دلم میخواد زندگی رو بالا بیارم.
امروز دوستم یه عکس برام فرستاد. عکسی که ساعت هاست دارم نگاهش میکنم و بهش فکر میکنم. اون عکس، عکسِ رقص دونه های معلقِ برف وسط پرتو های نور بود. حتی کلماتش هم به اندازه تصویرش زیباست. از اون موقع بیشتر به دونه های رقصان برف زیر نور خورشید احساس شباهت میکنم حتی بیشتر از نوت های موسیقی زیر نور خورشید. من به اندازه دونه های برف عجیبم. نمیتونم بگم چطور ولی عجیب مثل دونه های شیش ضلعی برف که شبیه ستاره کوچولوهای درخشان اروم میتابن و فقط بعضی ها میتونن ببینن؛ و رها شبیه قاصدک ها که پرواز میکنن.
دونه های برف بیشتر وسط دونه های برف دیگه میرقصن و روی زمین میشینن اما به ندرت خورشید در میاد، نور ها توی هوا معلق میشن و دونه های برف با شکوه وسط بارش پرتو های نور میرقصن و قاصد بهار میشن.عمر دونه های برف به اندازه ستاره ی یه نوزاد که خیلی سریع میمیره کوتاهه اما شکوه لحظه ی رقص با نور، شکوه شباهت به یه قاصدک رها و رشد یه جوونه توی زمین، برف معلق وسط زمین و هوا رو خوشبخت و عاشق نگه میداره.
ممکنه یه دونه برف دیگه بغلش کنه و بهش بگه وقتی یه دونه برف بزرگ تر بشیم بیشتر زندگی میکنیم و بیشتر زیر نور میرقصیم و اون یه دونه برف عاشقِ دلبسته بشه. شاید هم یه قاصدک از کنارش رد شه و بهش دست بده و بگه بیا دوست شیم؛ قول میدم تا وقتی به زمین میرسی با هم شعر بخونیم و ستاره های بیشتری رو بشماریم. اینجوری دونه برف یه برف میشه که دوست پیدا کرده و میدونه وقتی به زمین برسه قاصدک تا همیشه وقتی به ستاره ها نگاه میکنه و یادش میوفته، با خودش میگه دوست کوچولوی ستاره ای طفلکی من.
دونه برف ممکنه وسط راه یکی از بال هاش بشکنه یا قلبش غم های کوچیک و بزرگ زیادی رو بچشه، ممکنه از برف های دیگه که فکر میکنن قدرتمند ترین برف های کره زمین هستن بترسه و فرار کنه حتی ممکنه ذره ذره قطره های ریز ازش روی زمین بچکه و وقتی به زمین میرسه ازش هیچ نهالی جوونه نزنه اما میدونی، اون خالصانه با قلب کوچیک برفی که داره هست، هست به معنای بودن. زیر نور میرقصه و وسط برف میچرخه، آرزو میکنه یه دونه برفی شجاع بشه و ازش گل های خوشبو رشد کنه؛ آرزو میکنه روی دست گرم یه بچه کوچولو بشینه و گرمای دست هاش رو حس کنه؛ آرزو میکنه یه روزی یه ابر نرم و چاقالو شه و برف های زیادی به دنیا بیاره؛ اون میخواد یه دونه برف عاشق باشه و شکوفه ها، قاصدک ها، ستاره ها و درخت ها رو دوست داشته باشه حتی اگه یه دونه برف معمولی بمونه. چون در نهایت زیر نور رقصیده و با ستاره ها دوست شده. مهم نیست ابر نشه، گرمای عشق بچه های زمین رو نچشه، گل خوشبو نشه و بهار رو نبینه. مهم اینه صادقانه برقصه، اشک بریزه، بخنده، ببوسه، زندگی کنه و در نهایت اروم روی زمین فرود بیاد. منم اون دونه برف رقصان وسط پرتو های نور معلق بین زمین و هوا.
از آدم های زیادی پرسیدم زندگی چیه و جواب های متفاوتی شنیدم. همه ی آدما میدونن زندگی چیه و دوستش دارن حتی اگه بعضی هاشون ازش بگریزن. زندگی برای یه نفر شبیه دریاست، برای ادم های دیگه تمام جزئیات و حس ها و غم ها و رنج های کوچیک، شناخت، پازل و بودن. برای منم زندگی صادقانه رقصیدن، اشک ریختن، خندیدن، ترسیدن و زندگی کردن وسط پرتو های نور و دونه های برفه آخه من دونه برف رقصان، معلق وسط پرتو های نورم.