در آخرین دقایق پاییز دلم هوس نامه نوشتن کرده است. برای تو مینویسم. برای تو که نمیدانم کیستی. شاید ابری، شاید نوای یک ساز شاید هم یک آدم در فردا منتظر من.
سلام، امیدوارم پاییز آرامی را پشت سر گذاشته باشی و غم های اندکی چشیده باشی. برایت از پاییز بنویسم؟
پاییز غمگین و سردی بود. خیلی سرد. از ان ها که فقط یک آغوش گرم میتوانست تسکینش دهد. روزهای زیادی غم روی قلبم نشست و شب های بسیاری اشک ریختم. به دنیای قصه ها سر نزدم و با دریا و حنا قهر کردم و بهشان آب ندادم. آرزو کردم که یک نوازنده شوم و در خیابان ها برقصم و بنوازم. به اندازه تابستان با ماه هم صحبت نشدم اما فروغ رهایم نکرد و ثانیه هایی که از غم منجمد میشدم به آغوشم میکشید و آرام در گوشم زمزمه میکرد تو باید بمانی و بجنگی درست مثل من.
آدم های مهربانی را پیدا کردم و ازشان قول گرفتم رهایم نکنند. من آدم وابسته ای هستم. برایم خیلی سخت است رها کردن. موهای بلندم را رها کردم و یک دختر کله قارچی شدم.
احساس غمگین کردن آدم ها غمگینم کرد. برای آدم ها شعر خواندم. خیلی زیاد. احساسات متناقض زیادی را تجربه کردم. یک عصر آبان روی یک پل ایستادم و یک عصر آذر احساس زیستن کردم.
میدانی؟ پاییز آرام و عجیبی بود. تو احوالت چطور است؟ اگر ابر آسمان هایی چقدر لطیف و مهربانی. اگر سازی امیدوارم کوک و عاشق باشی و اگر آدمی، میخواهم بگویم خیلی تنها هستم. خیلی.یک نفر برای توصیفم گفت آبی و لطیف و نازک. آبی بودن را میطلبم. تا آخر عمرم میخواهم آبی زندگی کنم. پاییز امسال عکس های زیادی از اسمان انداختم اما ستاره های جادویی را فراموش کردم.
یکشنبه ها سر خوش و مسرور از مدرسه رفتیم و بستنی شکلاتی خوردیم. برای تولد میم فروغ خریدم و بغلش کردم.
خیلی موسیقی شنیدم. در دنیای ویولن نوازی ها غرق شدم و باخ و موتزارت شنیدم. عطر نارنگی را با تمام وجود حس کردم و آرزو کردم کاش میتوانستم آن را توی شیشه تا پاییز سال بعد نگه دارم.
سرت را درد آوردم. زمستان لطیف و ارامی را برایت آرزو میکنم. برایم برف و شعر و موسیقی بفرست. خدانگهدارت.