اینکه کلی کلمه توی قلبم، مغزم و گلوم رسوب کرده و بیرون نمیاد غمگین ترم میکنه اینکه هی میخوام بنویسم اما از نوشتن عاجزم. اینکه دلم برای آدم ها تنگ میشه اما نمیگم. اینکه از آدم ها فراری ام همه این ها غمگینم میکنه خیلی زیاد.
من قول داده بودم زندگی کنم. قوی باشم. بجنگم. جا نزنم. زندگی نکردم. قوی نبودم. نجنگیدم.جا زدم و خسته تر شدم. حتی همین الان هم از اینکه دارم حرف های تکراری میزنم غمگینم. میم گفته بود خودت رو دوست داشته باش. نون هم صد بار تکرار کرده بودم خودت رو دوست داشته باش. اما من هنوز خودم رو دوست ندارم. ازش مراقبت نمیکنم و باهاش مهربون نیستم.
تصمیم گرفتم رها بشم. از همه ی چیز هایی که فکر میکنم بهشون وابسته ام. موهامو کوتاه کردم. کوتاهِ کوتاه. درست اندازه شخصیت های انیمه ای. کوتاه کردن موها برای دومین یا سومین بار توی زندگیم عجیب بود. تصمیمی که هنوز نمیتونم بپذیرم من با دوست داشتن یک چیزی تونستم ازش بگذرم.
یک نفر بهم گفته بود تو اضافی هستی و هیچ کس توی این دنیا دوست نداره. ساعت های زیادی بابتش اشک ریختم و خودم رو بابت صرفا «وجود داشتنم» مذمت کردم. عذاب وجدان وجود داشتن گرفتم. بعد فکر کردم و دیدم من نمیتونم تا آخر عمرم این عذاب بزرگ رو توی قلبم نگه دارم و با خودم این طرف و اون طرف بکشونم پس باید انکارش کنم.
برای میم نوشته بودم من شبیه یه آدمی ام که مُرده و زندگی نکرده و مُرده. دلم خیلی براش تنگ میشه. گفته بودم اگه من بمیرم هیچ کس دلش برام تنگ نمیشه. اون برام نوشت من زندگیمو ادامه میدم اما لبخندم دیگه هیچ وقت مثل قبل نمیشه. نون بهم گفت آدما وقتی خاطره میسازن نمیتونن اونا رو پاک کنن و برن. خاطره هاشون میمونه و میمونه. گفته بود مثلا من تا ابد با خوندن و دیدن شعر های فروغ فرخزاد یاد تو میافتم. اینجا جفتمون بغض کردیم و من آرزو کردم کاش هیچ خاطره ای برای آدم ها نساخته بودم. کاش براشون شعر های فروغ رو نخونده بودم. کاش بغلشون نکرده بودم و براشون نامه ننوشته بودم.اما الان من اینجا هستم با خاطره های کم و زیادی برای آدمایی که دوستم دارن یا ازم متنفرن.
یک نفر دیگه بهم گفته بود تو هیچ وقت نمیتونی آدم متنفری باشی. نفرت قلب آدمو سیاه میکنه. گفته بود قلبت رو بدون تنفر نگه دار.
من هنوز هم آرزو میکنم که کاش تنها توی یه غار زندگی میکردم و فقط با ستاره ها و خورشید و ماه حرف میزدم و هیچ آدمی رو نمیشناختم. اما توی دنیای واقعی یه دخترک ساده ام که خودشو دوست نداره و با کله و موهایی که شبیه قارچه داره تقلا میکنه که زنده بمونه. زندگی کنه. نترسه و یه روزی خودشو دوست داشته باشه و با خودش آشتی کنه و غمگین نباشه.