زندگی پدیده عجیبیه. خیلی خیلی عجیب. اون قدر عجیب که بری و اون بالا بایستی و بین ادامه زندگی و تموم کردنش انتخاب کنی. بیای پایین نور های زندگیت بیشتر بدرخشن. عکس هایی رو که اون بالا گرفتی ببینی و برق توی چشمات که همه میگن نشونه عشق به زندگیه برات عجیب باشه. نُه روز بعد در حالی که سعی میکنی آخرین تیکه های غم رو با پیتزای سرد توی دستت وسط یه اتاق تاریک قورت بدی به ادامه دادن فکر کنی. روز بعد بشینی و دوباره گریه کنی و یک نور پیدا کنی و حرف بزنی و به ادامه دادن فکر کنی. توی زندون خودت عکس بگیری و نگه داری و به ادامه دادن فکر کنی و به نور های زندگیت فکر کنی و به ادامه دادن فکر کنی و به قوی شدن و به ضعیف نبودن...
زندگی پدیده ی عجیبیه و من عجیب تر از اون.