عشق های نارنجی

شبی پاییزی بود. جیرجیرک ها کنسرت گذاشته بودند و ماه پُر نور تر از همیشه می‌درخشید. ستاره ها وسط سرمه ای آسمون چشمک میزدند. صدای آواز می‌اومد. صدای یه ساز کهنه اما دلنشین. توی خیابون های شهر بوی نارنگی پیچیده بود. صدای آواز از وسط همه ی روشنایی های شهر می‌گذشت و توی دل آسمون می‌نشست. صدا، یه آواز قدیمی رو فریاد می‌زد. کمانچه میزد و میخوند.

آواز مرد نبود. لالایی هم نبود. آواز خوندن یه صدای آروم بود که نور میشد و شهر رو روشن می‌کرد. آدم ها با پالتو های رنگی و کلاه شالگردن های نارنجی و آبی و خاکستری جلوی یه تابلو صف کشیده بودند و با اشتیاق بهش خیره شده بودند.

یه پیرمرد داد زد : فردا توی سالن مرکزی شهر اجرا داره!

صدای آواز اومد. پچ پچ خاموش شد. جیرجیرک ها همراهی کردند و کمانچه نواخته شد. پالتو رنگی ها خندیدند. رقصیدند. همه دیگه رو بوسیدند و او برایشان نواخت. 

۶ نظر
Amir chaqamirza
۰۹ مهر ۰۸:۵۷

سلام. سلام.سلام... .؛).

کی برایشان نواخت؟!یعنی چه شخص و کسی؟

قشنگ بود،خوش قلمید!🍁🍂🌻

 

پاسخ :

سلااام:)

شخص مبهمه. یه خیال دور از خودم. :)

ممنونم. لطف دارید. 
Fatemeh Karimi
۱۰ مهر ۱۷:۰۹

چه زیبا ** 🧡

پاسخ :

مچکرم فاطمه عزیز:) 
نسیم بارانی
۱۰ مهر ۲۲:۲۷

میتونم متناتو تا ابد دوباره و دوباره بخونم راحت

پاسخ :

آه نسیم مهربون من :)))
مائده قاسمیان
۱۰ مهر ۲۲:۳۴

بر نمی تابم:)))

قلمت›››کل دنیا

پاسخ :

 از همین جا بیا بغلم دوستی:***
زری ...
۱۲ مهر ۱۲:۳۳

جدی جدی یازدهمی ؟ :)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

 

تف... من گفتم تازه میری 9 یا 10

پاسخ :

اره:))

یه چیزی بگم. ببین من خودمم باورم نمیشه یازدهمم! باور کن🤫

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نمی‌تونم بگم دقیقا کی هستم‌. هنوز نفهمیدم. اما می‌دونم دلم می‌خواد یه ستاره واقعی یا کرم‌شب‌تابِ کوچولو باشم. از قصه‌ها، درناها و آسمون خوشم میاد. این‌جا از زندگی، ادبیات و غم می‌نویسم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان