من برای ستاره ها شعر میخواندم
ان زمان که ماه بوسه هایش را روانه ی لب های ماهی تنهای دریا میکرد
من شکاف اسمان ارغوانی شب را با اشک هایم پر میکردم
لباس هایی که دیگر ندیدمشان را از دور بو میکشیدم و بوی نفس هایی توی سرم میپیچید
آن نفس هایی که ششِ صبحِ روز سه شنبه
برایم خبر آوردند دیگر نخواهی شنید
سکوت کرده بودم و آرام قطره هایی میچکید روی گونه ام
گفتند هیچ وقت هیچ وقت دیگر آواز نخواهی خواند و پوستر های بازیگران را به دیوار نخواهی چسباند
من آفتابگردان های زرد باغچه خانه مان را دوستم می داشتم
و به رنگ زردشان قسمشان میدادم از بیمارستان که برگشتی
دست هایت نلرزد
بخندی
و لباس هایت بوی آدامس هایی را بدهد که وقتی سالم بودی برایم خریدی
حالا من آن دخترک کک مکی ام
که عصر های چهارشنبه کوله ام را بر میدارم
میروم ته آن خیابان، روبه روی آن شیرینی فروشی که روزگاری کیک هایش را میپختی
و بوی قلب مهربانت را جستجو میکنم
همان بویی که توی آن کیک تولد پنهان شده بود
به روزهای روشنی فکر میکنم که با خودت و با خنده هایت و دست های لرزانت زیر خاک بردی
یک ماه گرفتگی سمت چپ صورتم دارم
که میانش دخترکی شاد میخندد و مردی برایش بستنی میآورد و با هم تا ته یک باغ میدوند
حالا پوست گندمگونم که روزی دلم میخواست سفید میبود را دوست دارم
چشم هایم مثل تو است و خاک های آن جا به رنگ پوستم
خیال هایم را توی مشتم گرفته بودم و ساعت شنی های دنیا را التماس میکردم آن شب بیاستند و تو دوباره دستت را برایم تکان بدهی و من بدانم که بر میگردی
و برای من از آن بو هایی میاوری
که چقدر دلم برایشان تنگ شده است