ستاره قشنگم!
میدانی؟ من چه آن پیرمرد تنهای دریای دور باشم چه یک دختر بچه ی شانزده ساله ناشیانه یادم نمیرود آدم ها را دوست داشته باشم.
چند روزی که کاغذ های مربعی ام که بوی ماهی میدهند تمام شوند به جایش یک شب تابستان که باد خنکی میوزد تلافی شعر های نخوانده ام را در میآورم و برای جاشو های خسته شعر میخوانم.
دختر بچه ناشیانه، گیج هم که باشم باز هم تلافی روزهایی که برای آدم ها شعر نخوانده ام را در میآورم. مثل امشب یک کوله بار پر از شعر میگذارم روی دوشم و در هر خانه یک شعر میگذارم. ناشناس ها را بیشتر دوست دارم. من را که نمیشناسند واکنش های متفاوتی دارند. اما میدانم بعضی هایشان دلتنگ، عصبانی، منتظر و ناراحت اند. همراه شعر ها ارزو میکنم غمگین نباشند اما دلتنگی چاره ای ندارد.
اره خلاصه ستاره جانم تو هم یاد بگیر برای ستاره های آدم ها توی آسمان شعر بخوانی و بعد بخوابی.
+عنوان رو همینجوری دوست دارم :)