آرام ها هم غمگین می‌شوند!

شب های تابستون رو همیشه از همون بچگی دوست داشتم. روی حیاط میخوابیم و میشه تا صبح به آسمون زل زد و با ستاره ها حرف زد. شب های تابستون آسمون اینجا خیلی قشنگه و یادم میاره که دوستش داشته باشم.

صدای شجریان توی گوشم میپیچه و دلم برای همه چیز تنگ میشه.

دهم انسانی رسما تمام شده و با اینکه سخت ترین بود همیشه  کنج خاطرات خوب ذهنم میمونه. بعد از نه ماه تونستم عصر آخرین امتحان دوست هام رو ببینم. اما درسا شب بهم گفت :

 

 «-امروز متوجه شدم تو خیلی مظلوم تر از اونی که توی مجازی هستی؛ آروم و ساکت. حالت خوب نیست و خوشحال نیستی. شاید به خاطر اینکه از مطب دکتر اومدی پیشمون خوب نبودی دوستی. 

_من همیشه همینم. آدم قوی نیستم و این خودمم آزار میده.

-باید قوی باشی. خدا دخترای قویو خیلی دوست داره و کمکشون میکنه. ولی دوستی هیچ وقت غصه نخور خب. حیفه صدای قشنگت بگیره.

_دوستی باورت نمیشه ولی حالا داره از چشمام اشک میاد.»

 

قراره کلی فیلم ببینم. یادم اومد که تابستون سه چهار سال پیش، عمو خودش رفت برام سیدی فیلم خرید. گفتم اینو دوستش ندارم رفت عوضش کرد. چند تا دیگه خرید و من هیچ وقت نتونستم اون فیلم ها روببینم. یادمه میگفت : « عمو این فیلم ایرانی ها چیه میبینی؟ فیلم خارجی ببین اینقدر بهترن. می‌گفت من بیشتر دوست از اون ها دوست دارم.» راستش الان خجالت میکشم فیلم خارجی ببینم وقتی عمو نیست با هم ببینیم. یه ماه یه تابستون، پیش هم زندگی کردیم و تک تک دقیقه ها رو یادمه. واقعا هنوز باورم نمیشه دیگه هیچ وقت هیچ وقت نیست. 

تابستون امسال خوشحال نیستم. یکی بهم گفت: تو هنوز این شال مشکیه رو بیشتر از همه دوست داری که اینقدر میپوشی؟

قراره یه روایت از زلزله رودبار بنویسم و اونقدر سخته که هنوز برای نوشتنش دست دست میکنم. 

معلم تاریخ مون امروز بهم گفت : چند تا کتاب دارم میخوای بیارم بخونی؟ یکیش انقلاب کبیر فرانسه ست. تاریخ فرانسه همیشه برام جذاب بوده. 

حس میکنم دیگه هر جی انیمه و فیلم و سریال ببینم خوشحالم نمیکنه. کتاب هام قدیمی شدن. امروز یه دونه از همسایه امانت گرفتم و دنبال یه رمان عاشقانه قدیمی ام که اصلا گیر نمیاد. 

دلم میخواد برم یه جای دورِ دورِ دور جدید و فقط نگاه کنم. خیلی خیلی کم حرف میزنم و میخوام اصلا حرف نزنم. برای ستاره م نوشتم : « من میدونم که یه روزی دلم برای جزیره متروکه م تنگ میشه»

نمیشد بنویسم و حقیقتا چرت و پرت نوشتم. صدای شجریان هنوز وسط نسیم های خنک شبانه اینجا میپیچه، دلم قد یه آسمون بزرگ بزرگ گرفته. ستاره م داره چشمک میزنه حتما داره میگه بخند..

+ هیچ وقت هیچ وقت دلم نمیخواد اینجا از حال بد بنویسم. این ها هم حال بد حساب نکنید همون درد و دل و اینا :)

++ نمیدونم چرا این عنوان رو گذاشتم. مگه قرار بود آروما غمگین نشن ؟! گیجم وشما ببخشید. 

اینو بشنوید :) 

۸ نظر
شی‍ ‍فته
۲۵ خرداد ۰۰:۵۰

چقدررر پر از حسه نوشته هات:")))) 

چی بگم؟ .. یه حسی اومد نشست رو دلم که دلم خواست شجریان گوش بدم:") 

میتونم بپرسم اونجایی که هستی که آسمون شباش خیلی قشنگه، کجاس؟

پاسخ :

خوشحالم که اینطور فکر میکنی :))
البته امیدوارم حس بد نداشته باشه.

اا چقدر خوب، اون پایین گذاشتم میتونی گوش بدی خب :))

یه جایی حوالی کویر و دریا :)
استان کرمانم.
شی‍ ‍فته
۲۵ خرداد ۰۱:۰۵

ااا چه کورم، الان دیدمD": 

 

عاا کرمان قشنگه*-* من یه دفعه پارسال رفتم کرمان=) 

پاسخ :

نوش گوشت :دی.

مرسیی*-*
بازم بیا. ما کرمونیا مهمون دوست میداریم. البته شبیه همه ایرانیا :))) 
شی‍ ‍فته
۲۵ خرداد ۰۱:۱۳

چرا بیان اینکارو با کیفیت آهنگا میکنه؟؟ خداوکیلی قلبم شکست:")

 

حتماااا باید بیام باز چون نرفتم کلوت شهداد:") واقعا خیلی  حال کردم با همشهریات:)) فقط معلم ادبیات ما بین کرمانیا خوب از آب درنیومده:/ البته اونموقعم که بهش گفتم کرمانو دوس داشتم، گفت چیشو دوست داشتی همش خرابس:/ بیا بزن تو دهنش توروخدا://

پاسخ :

امم راستش خودم با کیفیت این آهنگ رو نداشتم. آخه قدیمیه. بعد فکر کنم بیان هم روش تاثیر گذاشته. نمیدونم. ببخشید شما ://


خودمم کلوت های شهداد نرفتم. آسمون کویر دیگه فوق العاده ست. 
:)))
معلم ادبیات و اینقدر جیز نسبت به شهرش؟ عجبا. 
راستش منم بعضی وقت ها غر میزنم اما بعد خجالت میکشم. 
کافیه به اون معلمتون بگی تو حتما کرمان رو کامل ندیدی که اینجوری میگی. 
پاشو بیا لاله زار، بعد برو سیرچ، کلوت های شهداد، خود کرمان و باغ شازده ماهان و جاهای دیگه ش دیگه نمیگی اینجوری :((((

(• 𝑨!𝒂•)~
۲۵ خرداد ۰۱:۲۴

چقد سخته از دست دادن یکی که خاطرات خیلی قشنگی باهاش داشتی...

خدا بهت صبر بده...

و اینکه...قوی باش! خدا واقعا دخترای قویو دوس داره :)

یه روزی عموتو حتما می بینی! دوری تون موقته...

جمله کلیشه ایه اما...واقعا همه چی درست میشه :)

امیدتو از دست نده :)

 

+واقعا شبای تابستون فوق العاده س *-* تو ایوون...باد خنک...انقد ب ستاره ها نگا کنی که چشات خسته شه و خوابت ببره *-*

پاسخ :

خیلی :)
ممنونم 
سعی میکنم امیدوارم موفق بشم :))
چشم. مرسی بابت این کامنت :)

اره آره. هی دعا میکنی تموم نشه :))


فکر کنم اولین باره اینجا کامنت میدین. پس خوش اومدین ^^
Fatemeh Karimi
۲۵ خرداد ۰۱:۲۵

احساس قشنگی داشت مثل همیشه :)

رمان قدیمی و چاپی با صفحه‌های کهنه و طولانی و پرکشش :")

پاسخ :

مرسی فاطمه ،لطف داری :*

واای آره. صفحه های کاغذ کاهی :)))) 
یاسمن مجیدی
۲۵ خرداد ۰۹:۴۹

رمانی که گفتی گیر نمیاد اسمش چیه؟

پاسخ :

رومئو ژولیت یاسمن 🤔
زرگلی ..
۲۵ خرداد ۱۱:۰۶

اینجا خیلی ساله که دارم زور میزنم یه ستاره تو شباش پیدا کنم ولی جز دو سه تا نقطه کمرنگ هیچی نیست. :(

قدر آسمونتونو بدون!! 

پاسخ :

چقدر بد و ناراحت کننده :((

امیدوارم ستاره هاتون برگردن :)))

چشم. سعیمو میکنم =)

شما هم خوش اومدین^^
(• 𝑨!𝒂•)~
۲۶ خرداد ۰۳:۳۳

قربونت ^^

 

دقیقا *-*!

 

مرسی عزیزم ^^

پاسخ :

:)))


^^

خواهش میکنم:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نمی‌تونم بگم دقیقا کی هستم‌. هنوز نفهمیدم. اما می‌دونم دلم می‌خواد یه ستاره واقعی یا کرم‌شب‌تابِ کوچولو باشم. از قصه‌ها، درناها و آسمون خوشم میاد. این‌جا از زندگی، ادبیات و غم می‌نویسم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان