نامه ها موجودات عجیبی اند!
آنقدر عجیب که مدتی ست بهشان متوسل شده ام. اقای عبدی پور راست میگفت که «نامه ها میتوانند اکسیژن زندگی باشند.»
در ان فلان مجله از زبان گربه و سوسک و سبیل نامه مینویسم برای کیان، پسرک تنهای درونم. رفته ام اتاقک ابی ساحل و آن پیرمرد تپل مهربان شده ام که برای معشوقش توی پاریس نامه مینویسد. تا بهم میگویند برای فلان موضوع بنویس سریع برای نامه نوشتن دست به قلم میشوم.
نمیدانم کی و چطور نامه ها اکسیژن زندگی ام شدند.نامه های پشت عکس ها از دوست داشتنی ترین نامه هایم هستند.
یکیشان برای سال های دوریست که شاید من نبوده ام. یکی برای رفیقش در سربازی پشت عکسی یادگاری، شعر نوشته و آدرس خانه اش را، در نهایت نوشته « میدانی که دوستت دارم * جان، فراموشم نکن و به من سر بزن»
یک نامه دیگر هم دارم که با تمام وجود دوستش دارم. پشت یک قاب عکس رفیقش که قرار بود فرستنده نامه اول را فراموش نکند با خط خوشش نوشته «در فردای آرزوهایم چنان سکوتی میکنم سنگین تر از فریاد، دوستم داشته باش؛ شاید دیگر فردایی نباشد!»
فردا شده، سکوت کرده، نمیشونم صدایش را، فقط نمیدانم یادش مانده که دوستش داشتم و حالا بیشتر تر دوستش دارم و دلم برایش تنگِ تنگ است؟ :)