برایم شعر بخوان! خاصه در بهار

ولی میدونید دلخوشی های من کوچولو ان. خیلی کوچولو! با پیدا کردن یه اپیزود درست حسابی پادکست، بیرون کشیدن دل و روده یه آهنگ قدیمی از اینور اونور خوشحالم میشم. همین وبلاگ با خواننده های کمش برام یه نعمته. 

گل فروشی گل منگلی سر نبش اون خیابون، روبه روی اون شیرینی فروشی که شیرینی و کیک های خوشمزه داره هوش از سرم میبره. راستش به اون پیرمرد صاحبش خیلی غبطه میخورم و آرزو میکنم یه روزی اونجوری بشم.

قصه گفته بودم برای بچه ها. نمیدونم خوششون میاد یا وقتی صدامو میشنون میگن مامان قطع کن این صدای رو اعصاب رو!هر چی گفتم من این کارو دوست دارم و بابتش پول نمیخوام اصرار کرد و گفت بلاخره زحمت میکشی. میدونی من دستمزد خیلی کوچولومو دوست دارم و قراره باهاش اون کتاب رو بخرم که خیلی بوی زندگی آدم های مختلف رو میده. 

یه روزی رفته بودیم سینما قدس، شلوغ بود و بوی عطر های آدم ها هنوز توی ذهنمه. از اون روز دلم برای یاسمن تنگ شده. نمی‌فهمه که. مهم نیست. چرا هست ولی خب.

بذر های ریحونی که قراره بکارم توی دلم جوونه شادی زده.

نمایشنامه ای که نوشتم داشت به جاهای خوبی می‌رسید که اون ورکشاپ کلی چیز میز یاد داد؛ فهمیدم بابا من هنوز تا نمایشنامه نویسی فرسخ ها دورم.

شعر! شعر! شعر! اصلا توی زندگی هر آدمی باید یکی باشه که فقط براش شعر بخونه، شعر هدیه بده، شعر بفرسته. خیلی دلم میخواد خودم یه آدم اینجوری باشم ولی داشتن یه آدم اینجوری خیلی لذت بخش تره. یه وقت هایی میگم دیدی واسه اون که شعر میخوندی بلاخره تو رو یادش رفت؟ دیدی دیگه دلش برات تنگ نشد؟ نکنه یه بار نازی و درسا هم از دست شعر ها سر به بیابون بزارن.بس کن دیگه آقا جان. 

اگه درست حدس بزنم از واکنش های "هقققق چقددد قشنگههه، ایموجی بغض، جون چه عاشقانه، 🙂💔،چه شعرای باحالی، چقد قشنگ بود+ایموجی بغض و..." نتیجه میگیرم که هنوز از دستم سر به بیابون نگذاشتن. 

من اصلا توی یه دنیای دیگه سیر میکنم. یه وقت هایی اون پیرمردم که زیر آفتاب اردی بهشت توی اتاقکش دراز کشیده و به صدای تر تر یخچال قراضه ش گوش میده. یه موقع هایی شازده کوچولو ام که داره در به در دنبال کلمه میگرده که برای گلش نامه بنویسه.

 اما اگه یه شب اردی بهشتی کلاهتون رو باد برد و به دنبالش تا کوچه این خیابون رسیدین اگه یه دختری رو دیدین که وسط باغچه نشسته و شعر میخونه، اگه دیدین تا وقتی ماه نره اون دور دور ها و با چشم دیده نشه نمیره بخوابه، اگه یهو دیدین با عروسک دختر همسایه که از پنجره معلومه و زیر نور چراغ برق چشماش میخنده حرف میزنه و در عین حال داره به گربه ی روی پشت بوم میگه برو مگه جغدی تو؟ 

اون وقته که منو پیدا کردین:دی. 

میشه از شما هم خواهش کنم هر وقت گذرتون به اینجا افتاد و شعری یادتون بود بنویسید؟ :) 

 

۲۴ نظر
فآطم ..
۲۸ ارديبهشت ۰۱:۰۰

اگه بدونم انقد ذوق می‌کنی هر روز از شعرایی که میخونم ویس میگیرم می‌فرستم برات 🥺

پاسخ :

تو خیلی خوبی
خیلی خیلی 
بغض بغض بغض گنده 

فاطمه شبت بخیر:) 
Fatemeh Karimi
۲۸ ارديبهشت ۰۱:۰۰

هم در دلِ فیروزه تراشی عشق است،
هم حاشیه‌ی هرچه حواشی عشق است
فی الجمله بدان قدرِ خودت را ای دوست!
هر نقطه‌ی گردون که تو باشی عشق است!

جلال محمدی

 

چقدر دلخوشی‌ها و متنهای تو قشنگه آخه ^_^

پاسخ :

به به! به به! به به! :)))

مرسی مرسی مرسی :)


اخه ممنونم ازت که میخونی این خنگ بازیا رو :)) 
ع‍ی‍نک ...
۲۸ ارديبهشت ۰۱:۲۳

چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد

من همانم که پسندید و پسندیده نشد

یاد لب‌های تو افتادم و با خود گفتم:

غنچه‌ای بود که گل کرد ولی چیده نشد

من نظر‌بازم و کم معصیتی نیست ولی

چه بسا طعنه‌زدن‌های تو بخشیده نشد

ای که مهرت نرسیده‌است به من باور کن

هیچکس قدر من از قهر تو رنجیده نشد

عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند

سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد

[سجاد سامانی]

 

 

عنوان پست منو مجذوب خودش کرد ^_^

هر وقت گذرمون افتاد شعر بنویسیم؟ از این به بعد اگه دیدین من از در و دیوار دارم شعر کامنت می‌دم تعجب نکنین پس :دی

 

+ پستاتون هم زیادی شاعرانه است، ببخشید که من اینقدر دیر به دیر اینجا آفتابی می‌شم :) به همون دلایل قبلی! :/

پاسخ :

خیلی خیلی ازتون ممنونم :)
نمیدونم چی بگم. کلا من با اون ایموجی بغض لنگ میزنم اینجا. 
خیلی دوستش داشتم +کلییی ایموجی بغض:)))

برای شما :
نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد:
«چه سیب‌های قشنگی!
حیات نشئه تنهایی است.»
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
– قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق، تنها عشق ترا به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
ـ و نوشداری اندوه؟
ـ صدای خالص اکسیر می‌دهد این نوش.و حال، شب شده بود.
چراغ روشن بود.
و چای می‌خوردند.ـ چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
ـ چقدر هم تنها!
ـ خیال می‌کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی.
ـ دچار یعنی…
ـ عاشق.
ـ و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.
ـ چه فکر نازک غمناکی!
ـ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.ـ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
ـ نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله‌ای هست.
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله‌ای هست.
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیات میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله‌هاست.
صدای فاصله‌هایی که
ـ غرق ابهامند
ـ نه،
صدای فاصله‌هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می‌شوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیه‌هاست.
و او و ثانیه‌ها می‌روند آن طرف روز.
و او و ثانیه‌ها روی نور می‌خوابند.
و او و ثانیه‌ها بهترین کتاب جهان را
به آب می‌بخشند.
و خوب می‌دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود.

[سهراب] 


اگه بگم قصد از عنوان همین بود چی :دی
شما که خیلی دیر به دیر گذرتون میوفته آقا :/
ولی ما خوشحال میشیم شما از درو دیوار شعر کامنت بدین :) 

+مرسی :) ما که نمیتونیم مثل شما شعر بگیم پست اینجوری به چه درد میخوره :/

نه خواهش میکنم. بله میدونم. امیدوارم زودتر دلایل تموم بشن :/

زری ...
۲۸ ارديبهشت ۰۱:۳۱

چین گدر با احساس...

 

پاسخ :


:)) 
ای درخت آشنا
شاخه های خویش را
ناگهان کجا
جا گذاشتی ؟

یا به قول خواهرم فروغ :
دستهای خویش را
در کدام باغچه
عاشقانه کاشتی ؟

این قرار داد
تا ابد میان ما
برقرار باد :
چشمهای من به جای دستهای تو !

من به دست تو
آب می دهم
تو به چشم من
آبرو بده !

من به چشمهای بی قرار تو
قول می دهم :
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم !

قیصر امین پور

فقط زری این نامربوط بودن شعر رو نادیده بگیر آخه من نمیتونم برای هر کامنت یه شعر با موضوع اون بگم. صرفا برای اینکه برات شعر بخونم :)) 
ماهور :)
۲۸ ارديبهشت ۰۱:۴۸

آزاد شو از بند خویش، زنجیر را بــاور نکن

اکنون زمان زندگیست، تاخیر را بــاور نکن

حرف از هیاهو کم بزن از آشتی ها دم بزن

از دشمنی پرهیز کن، شمشیر را بــاور نکن

خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان

تو شاهکار خالقی، تحقیر را بــاور نکن

بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش

زیبا و زشتش پای توست تقدیر را بــاور نکن

تصویر اگر زیبا نبود، نقّاش خوبی نیستی

از نو دوباره رسم کن، تصویر را بــاور نکن

خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید

پرواز کن تا آرزو، زنجیر را بــاور نکن.

پاسخ :

خیلی خیلی خیلی مرسی :)))))

چه شعر قشنگی! :))))


حالا نوبت من دیگه :
آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

یک نفردر آب دارد می سپارد جان.

یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،

آن زمان که تنگ میبندید

برکمرهاتان کمربند،

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره،جامه تان بر تن؛

یک نفر در آب می‌خواند شما را.

موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد

باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه‌هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون

می‌کند زین آبها بیرون

گاه سر، گه پا.

آی آدمها!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،

می زند فریاد و امّید کمک دارد

آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش

می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:

-"آی آدمها"...
و صدای باد هر دم دلگزاتر،

در صدای باد بانگ او رهاتر

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش این نداها:

-"آی آدمها"...

نیما


امیر +
۲۸ ارديبهشت ۰۸:۵۱

اهل شعر و شاعری نیستم :)🚶‍♂️

پاسخ :

خواستم بگم اشکال نداره دیدم چطوری میشه اشکال نداشته باشه. خلاصه که سعی کنید باشید :) 


قونیه [اسم شعر]

سپید پیراهن؛
قرار بود قونیه به شکل تو باشد،
که این انارِ ناگهان، بر سینه‌ات رویید!

هبوطِ کدام ستاره؛
کوچاند هزار سارِ مدام را،
بر آسمان چشمان تو؟
کی، کجای شب بی‌آواز مانده بود
که درخت حیاط ما
رقصید با ردای بلند آتش؟!

قرار بود قونیه به فکر تو باشد،
که این گربهٔ عثمانی
بر آشفت سماعِ کبوتران را
بر بام خانهٔ ما!

در تمام شب!
کسی نمی‌داند
گوشهٔ اتاقم ساحل دریاست،
دریایی که سیر می‌نوشد
از شورِ سرانگشتان تو.

قرار بود قونیه به ذکر تو باشد،
تا بگذرم از گل‌های دروغ روسری‌ات،
و جادو شوم در جنگلی تاریک!
گویی؛
این تلفنِ مواج
در شرفِ شمس است
که قرار ملاقات مرا
با چشمان اندوهگین تو تنظیم می کند.

راد قنبری 


آقای آبی
۲۸ ارديبهشت ۰۹:۰۷

مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد 

مرا با عهدیست با جانان که تا بخت است تا وقت است که او سلطان من باشد 

مولوی 

پاسخ :

به به! :))))
مچکرم آقای آبی، لطف کردین :)

حکایتِ بارانِ بی‌امان است
این گونه که من
دوستت می‌دارم …
شوریده‌وار و پریشان باریدن
بر خزه‌ها و خیزاب‌ها
به بی‌راهه و راه‌ها تاختن
بی‌تاب و بی‌قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی‌قرار است
این گونه که من دوستت می‌دارم …
برای ستایشِ تو
همین کلمات روزمره کافی است
همین که کجا میروی، دلتنگم
برای ستایشِ تو
همین گل و سنگریزه کافی است
تا از تو بتی بسازم
نقشه‌های جهان به چه درد می‌خورند
نقشه‌های تو را دوست دارم
که برای من می‌کشی
خطوط مرزی و رودخانه‌ها… متروها… خانه‌ها
نقشه‌ی کوچکت را دوست دارم
که دیده‌بانان چهار سویش
از برج مراقبه با صدای بلند با هم صحبت می‌کنند
و من این‌سو تا آن‌سویش را
با غلتی طی می‌کنم.
بر دکه‌ی روزنامه فروشی
باران
به شکل الفبا می‌بارد
دوست دارم
چند حرف و شاخه گلی در منقار بگیرم
و منتظرت بمانم
باران عصر
موزون و مقفا
می‌بارد
می‌بارد
می‌بارد
و تو
دیر کرده‌یی
گل‌ها
مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می‌لرزند
تو نخواهی آمد
و شعر
داستان پرنده‌یی است
که پرواز را دوست دارد و
بالی ندارد

شمس لنگرودی
آرا مش
۲۸ ارديبهشت ۱۳:۲۷

سلام خیلی زیبا می نویسی

منم شعر دوست دارم و گاه و بیگاه شعرهایی بلغور کرده ام از خودم مثل همین حالا :))

توی وب نوشتمش!

پاسخ :

خیلی ممنونم :)

به به :)))

خوش اومدین ^-^


چه کسی میداند؟

که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی

چه کسی میداند؟

که تو در حسرت یک روزنه فردایی؟

پیله ات را بگشا

تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی ! از صدای گذر آب چنان فهمیدم:

تند تر از آب روان عمر گران میگذرد

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست

آرزویم این است آنقدر سیر بخندی

که ندانی غم چیست.

سهراب 
_ Narges _
۲۸ ارديبهشت ۱۴:۲۶

صدات اونقدر زیباست و ظریفه که دلم میخواد یه دختر کوچولو مهد کودکی باشم بگم خاله برام شعر بخون😁😅💚🌹

پاسخ :

مرسی مرسی بغض بغض بغض اشک گریه شادی
:)))))

برات خوندم دیگه :))))
بازم برات میخونم خاله جون 😁
Amir chaqamirza
۲۸ ارديبهشت ۱۶:۴۴

سلام. سلام.سلام... .:).

چقدر ،خیلی خیلی،دلنشین نوشتید،چه شخصیت خوب و خفنی،دارید... .:).!.

اینم شعر:

اهل کاشانم

پیشه نقاشی است

گاه گاهی قفسی میسازم بارنگ،می فروشم به شما

تا به آواز شقایق که درآن زندانی است،دل تنهایی تازه شود.

من نمی دانم

که چرا می گویند،اسب حیوان نجیبی است،کبوتر زیباست

وچرا درقفس هیچکس کرکس نیست.

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟

چشم هارا باید شست،جور دیگر باید دید،

کار ما نیست شناسایی گل سرخ،

کارماشاید این است که میان گل نیلوفر قرن

پی آواز حقیقت بدویم.   «سهراب سپهری».

پی نوشت:چه قدر حرف زدم،ببخشید دیگه😅🌻.... .:).

پاسخ :

سلام سلام سلام :) 
خیلی مرسی :)
شخصیت خفن؟ 😅
تا حالا کسی بهم نگفته بود ولی خفن بودن از خودتونه نفرمایید :)


مرداب اتاقم کدر شده بود
و من زمزمه‌ی خون را
در رگ‌هایم می‌شنیدم.
زندگی‌ام در تاریکی ژرفی می‌‌گذشت.
این تاریکی،
طرح وجودم را روشن می‌کرد...
سهراب
چون کوتاه بود دوتا :)

دلم گرفته‌است
دلم گرفته‌است

به ایوان می‌روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده‌ی شب می‌کشم
چراغ‌های رابطه تاریک‌اند
چراغ‌های رابطه تاریک‌اند

کسی مرا به آفتاب
معرّفی نخواهدکرد
کسی مرا به میهمانیِ گنجشک‌ها نخواهدبرد
پرواز را به‌خاطر بسپار
پرنده مُردنی‌ست
فروغ


زری ...
۲۸ ارديبهشت ۱۸:۲۷

چه شعر تو شعریه XDDDD

پاسخ :

وااای ببین 😬:) 
آرا مش
۲۸ ارديبهشت ۲۰:۰۷

تقدیم به شما :))

 

<جوانه مهربانی>

 

دستانت را به من بده

من رسم مهربانی را همین دیروز از بر کردم

هنوز یادم مانده

نکند زمانه از یادم ببرد

اما نه...

قلب من و قلب تو

جای مهری ابدی ست

دستانت را به من بده

تا نگاه بارانی ات

رنگین کمان امید را به قاب چشمانم آورَد

زیر این باران

پشت به دیوار تنهایی

کنار شمشادهای پر زِ شبنم

جوانه میزنیم

 

شاعر خودم :))

پاسخ :

ممنونم :))

به به چقدر قشنگه ^-^

شاعر خوبی هستین ها :) 
°○ ‌‌‌‌‌‌‌‌نرگس
۲۹ ارديبهشت ۲۲:۰۰

تیک خصوصیو نزدم :|||||||| عیب نداره دیگه گذشت :////

امیدوارم سین دال به‌خاطر «غزل»هام ناراحت نشه :دی.

پاسخ :

اشکال نداره:/
راحت باش سین دال اینجاها نمیاد :دی:/
سین دال
۳۰ ارديبهشت ۱۲:۳۱

چرا اینجا نیاد؟ :/

سین دال فقط کامنتش نمیاد :دی

 

 

 

پاسخ :

سلااام سین دال :)

ما که خوشحال میشیم اینجا بیاد کامنتشم بیاد که چه بهتر تر :))) 

_ Narges _
۳۰ ارديبهشت ۱۷:۳۹

این پست خیلی قشگنه متن پست و کامنت هاش با اجازه پیوندش کنم ^-^

پاسخ :

این حرفا چیه بابا
شما صاب اختیارین:دی. :) 
امیر +
۳۰ ارديبهشت ۱۹:۳۰

به نظرم چیزهای قشنگ‌تر از شعر وجود داره :)

با احترام به افرادی که عاشق شعر و شاعری هستن البته.

 

 

تنها از یک شعر خوشم اومد اون هم شعر «بوی گل و ریحان‌ها» از سعدی بود.که پایه‌ی دهم داخل کتاب ادبیاتمون بود.

پاسخ :

چیزهای قشنگی هم توی دنیا وجود داره ولی یکی از قشنگی های دنیای من شعره :)

اره آره یادمه. قشنگ بود:)
آ ببینید چی پیدا کردم *-*
حامد احمدی
۳۰ ارديبهشت ۲۰:۱۲

عالیه.

تو خیلی خوبی.

اگر می‌خواهی گل احساس ت همچنان سرزنده و لطیف باشه، به پول کم راضی نشو. احساس ت رو میتونی به همسرت بدی، به دوستان ت و نزدیکان و سراسر شعف بشوند از وجود تو. اما پول رو میتونی به میلیون ها انسان بدی. و همچنان لطیف تر از قبل بشی. 

فکر کنم آخر سر، آنقدر لطف بشی، که محو بشی!

لطیف بودن، ساده اندیشی و خوش بین بودن افراطی و نا زیرکی نیست، هرچند فرهنگ امروز به غلط اینطور تعبیر می‌کند، لطیف بودن یعنی در عین صلابت و مدیریت و رندی، روحی مملو از محبت  و لبخندی مدام داشتن است. که تبریک می‌گم بهت.

پاسخ :

آقای احمدی خیلی خیلی ازتون ممنونم که هر بار با حوصله متن های منو میخونید و در موردش نظر میدید.
الانم خیلی ذوق کردم از این نظر:)))
شما لطف دارین به من. چشم همه ی حرفاتونو اطاعت میکنم:)) 
یاسمن گلی:)
۳۰ ارديبهشت ۲۰:۴۹

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون

گاه سر . گه پا

آی آدم ها

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید

می زند فریاد و امید کمک دارد

 

پاسخ :

ممنونم ازت گلی بابت این شعر قشنگ :)))

نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست
گریه ی ممتد یک مرد نمی دانی چیست

 روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمی دانی چیست

 
در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی «برگرد» نمی دانی چیست

شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس
آنچه غم بر سرم آورد نمی دانی چیست

 

گفتم از عشق تو دلخون شده ام، خندیدی
نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست

سجاد سامانی

با تشکر از آقای عینک بابت معرفی این شاعر:) 
 
یاسمن گلی:)
۳۱ ارديبهشت ۱۳:۵۸

مرسی عزیزم :))

شعر قشنگی بود ❤️

پاسخ :

خواهش میکنم :)

:)))) 
یاسمن مجیدی
۳۱ ارديبهشت ۱۵:۳۰

همیشه به خوندن زندگیت علاقه مندم

و چقدر خوشحالم که بهت پیشنهاد کردم وبلاگ داشته باشی

اگر نداشتی نمیشد این حس خوب توی نوشته هات رو پیدا کنم

پاسخ :

ببینید کی اینجاست! 

ممنونم یاسمن تو به من همیشه لطف داشتی :))
اینجا هم به تو بدهکارم بابت داشتنش
°○ ‌‌‌‌‌‌‌‌نرگس
۰۱ خرداد ۱۴:۰۵

ببخشید فاطیما، می‌شه اون کامنتی که لینک ویس رو توش فرستادم بزنی رو عدم نمایش؟ :)

پاسخ :

انجام شد قربان :دی. :)) 
°○ ‌‌‌‌‌‌‌‌نرگس
۰۱ خرداد ۱۷:۰۲

مرسی :* فقط با ستاره‌دارکردن همچنان لینک باقی می‌مونه :دی. همون عدم نمایش فک کنم جوابه فقط.

Sepideh Adliepour
۱۱ تیر ۱۴:۲۵

درد تاریکی ست درد خواستن

رفتن و بیهوده از خود کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش، نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن  

پاسخ :

من چقدر خوشحالم که بهار تموم شده اما هنوز کامنت شعر میبینم :***
چه شعر قشنگی :))))
امم فقط چیزه. شاعرش؟ خودتونین؟ :)

به اینجا کلییی خوش اومدین ^-^
Sepideh Adliepour
۱۱ تیر ۲۰:۲۰

تا دکمه ارسال رو زدم یادم اومد اسم شاعرو ذکر نکردم :"

از آثار فروغ بود🌻

خیلییییییییییییییییییی ممنون❤️

پاسخ :

عه عه من چرا نفهمیدم فروغه :// با اینکه اینقدر ادعام میشه طرفدار تمام و کمال فروغم :/

:) 3>
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نمی‌تونم بگم دقیقا کی هستم‌. هنوز نفهمیدم. اما می‌دونم دلم می‌خواد یه ستاره واقعی یا کرم‌شب‌تابِ کوچولو باشم. از قصه‌ها، درناها و آسمون خوشم میاد. این‌جا از زندگی، ادبیات و غم می‌نویسم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان