من هم سن شما هستم

سلام دوستان دور من!
پرسیدن حالتان چه دلیلی دارد، وقتی می‌دانم غمگین ترین هستید.
غصه تان بدجوری دلم را خون کرده. یکی از شما نبوده ام. صبح با شادی کتانی هایم را پایم نکرده ام و به مدرسه نرفته ام. عصر، بی خبر در میان خون، غرق نشده ام و جنازه ام را برای پدر و مادرم نبرده اند. من حتی آن کتانی های خونین هم نبوده ام که شاهد آن تلخی باشم. شاید نتوانم درکتان کنم، اما اینجا برایتان اشک میریزم و با شما همدردی میکنم. برای شما که شهید شده اید دعا می‌خوانم وبرای شما که در غم آن ها می‌سوزید آرزوی صبر میکنم.
میدانید بچه ها؟ بدجوری ترسیده ام. پاهایم سست شده، خبر هایی که پی در پی می‌رسند و تلخی های چندانی که برسرمان فرود می‌آید حال خوش برایم نگذاشته.
کاش بدانید چقدر دوستتان دارم. کاش مرا شریک غم خودتان بدانید. دوست دوری که چاره ای به جز همدردی و آرزوی دنیایی پر از صلح ندارد. من همسن بعضی از شما هستم. یک دختر دبیرستانی همچون شما، پر از آرزوهای بزرگ وسبز.
این نامه را با قلبی آکنده از اندوه و آرزوهایی سرشار از صلح زیر باران مهربان آخرین افطار ماه رمضان مینویسم. نمی‌توانم دست هایتان را بگیرم و کنارتان باشم، اما شاید یک روزی یک جایی همدیگر را دیدیم. روزی که سبز است وخبر های بد تمام شده. روزی که همه با هم میخندیم و برای آرزوهایمان تلاش می‌کنیم.
به امید روزهای خوب و دورِ دنیا
فاطیما

 

پرنده خیالم به امید روز های سفید دنیا 

در آسمان ها می‌چرخد 

میپرد

در عبور از تلخی ها 

 آرزوی صلح می‌کند 

آرزوی روزی که همه بچه های دنیا مثل عروسک هایشان بخندند و شاد باشند

+عیدتون مبارک :)​​​​

 
۸ نظر
Fatemeh Karimi
۲۲ ارديبهشت ۱۹:۵۴

شعر سهراب‌گونه‌ی آخر برای خودت بود؟

شعر خیلی زیبایی بود، متن هم همینطور **

پاسخ :

شعر که نبود اما خودم نوشتمش :)

خیلی ممنونم فاطمه :))) 
حامد احمدی
۲۲ ارديبهشت ۲۱:۴۱

دو چیز می‌خواهیم.

پنج درصد از انسان‌ها فهمیده باشند.

اداره امور در دست آن پنج درصد باشد.

و روزهای سفید دنیا، اینطور حاصل می‌شود، هرچند بعید می‌دانم.

پاسخ :

تصورش دشوار و شیرینه!

شاید یه روزی دنیا سفید شد :)

ممنونم آقای احمدی 
سُولْوِیْگ 🌻
۲۲ ارديبهشت ۲۲:۵۶

دوست داشتم یه چیزی در این مورد بنویسم اما ذهنم هیچ...

ممنونم. قشنگ نوشته بودی. =)

پاسخ :

ما منتظریم تو بنویسی :)

راستش خیلی با خودم کلنجار رفتم تا نوشتم، اون جوری که میخوام نمیتونم بنویسمش چون واقعا همه حرفام روی کاغذ نمیاد. ولی مرسی از تو که خوندی :) 
ماهور :)
۲۳ ارديبهشت ۰۱:۰۳

قلبم میسوزه. پر از غصه‌ام

پاسخ :

:((((

+خوش اومدی^-^
ناشناس
۲۳ ارديبهشت ۱۷:۰۷

کاش قلب همه ی همه ی آدما پاک بشه و روحشون زلال ....کاش همه ی آدم ها بفهمن جان انسان ها چیزی نیست که بشه بازیچه قرار داد. 

قطعا جان انسان ها ارزشمند ترین و قشنگترین چیزها توی دنیاست. 

""من با قلب کوچکم بی صبرانه در انتظار می ایستم تا روزی که خنده های از ته دلتان ، بال پریدنی شود برای فرشته های رقصان قلب های مان و پرواز بر فراز جهان.جهانی بدون بوی خون""

به امید آن روز *



امیدوارانه انتظار تا شاید اینجا را ببینید

پاسخ :

کاش کاش کاش... :)

بله همینطوره. 

چه متن قشنگی :))
منم منتظرم 

به امید اون روز
_ Narges _
۲۳ ارديبهشت ۱۷:۳۱

:(

 

 

چیزی برای گفتن ندارم متاسفانه :(

 

پاسخ :

:(

مرسی که خوندی نرگس
Amir chaqamirza
۲۵ ارديبهشت ۱۷:۴۷

سلام. سلام.سلام... .:).

کلپستتان،قشنگ بودش.... :).ا

متنی زیبا و البته غمناک...زیبا نوشتید... .:).. :(.

 

 امیدوارم صلح جهانی زودتر بیاد،به امید اون روز.... .:).😇☀🍀

پاسخ :

سلام :)

خیلی ممنونم:)
:(

منم امیدوارم :) 
فآطم ..
۲۶ ارديبهشت ۰۹:۴۲

هعی :) 

نوشته بودن : با طالبان که دست میدهید 

دستانتان خونی نمیشود؟ 

چای که درست میکنید 

مزه خون نمیدهد؟ 

 

 

پاسخ :

هعیییی:)

خیلی غم انگیزه فاطمه... خیلی 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نمی‌تونم بگم دقیقا کی هستم‌. هنوز نفهمیدم. اما می‌دونم دلم می‌خواد یه ستاره واقعی یا کرم‌شب‌تابِ کوچولو باشم. از قصه‌ها، درناها و آسمون خوشم میاد. این‌جا از زندگی، ادبیات و غم می‌نویسم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان