صبح سوم اردیبهشت بوی بهار نارنج میداد. روسری که شکوفه های گیلاس روی اون شکوفه زده بود را سرم کرده بودم. سازم را دستم گرفته بودم و کوچه باغ های شیراز را به مقصدی نامعلوم می پیمودم. بوی بهار نارنج ها پیچیده بود توی سرم و صدای گنجشک های شاد بازار وکیل هوش از سرم برده بود.
یک باد خنکی میوزید و مرا با خودش میبرد. صبح سوم اریبهشت شیراز، طعم خنکی داشت که من را دیوانه خودش کرده بود. دویده بودم، خندیده بودم، شکوفه های روسری و پرنده های دامنم میان ابر ها پرواز کرده بود. رسیده بودم به ناکجا آباد نشسته بودم میان سپیدار ها، کاغذ های کاهی را پخش و پلا کرده بودم دور و برم، ساز زده بودم، نوشته بودم و شنیده بودم. برایت نامه نوشته بودم، گفته بودم : نیستی ببینی بهار شیراز با من چه کرده.
کاغذ ها و کتاب هایم را جمع کرده بودم و پرواز کنان با پرنده های آبی دامنم خودم را به حافظ رسانده بودم و کنار حافظ نشسته بودم و حافظ برایم شعر خوانده بود.
صبح سوم اردیبهشت بوی بهار نارنج بود و یک دیوانه که به یارش رسیده بود، خیابان ها را پرواز میکرد و شاد بود.
🌿
+ سوم اردیبهشت خود رو با این شنیدن این دوتا معطر کنید که بوی بهارنارنج و بهار شیراز توی سرتون بپیچه و کوچه باغ های شیراز رو قدم بزنید :)
پادکست اورسی، شکوفه های گیلاس کلیک
پادکست آبی، بهار شیراز کلیک