نامه ای از بالای آبادی

صدای من رو از بالای آبادی، روبه روی خورشید، نزدیک آسمون،میان هیاهوی باد و بسی دختر عمه قد و نیم قد می‌شنوید! 

اومدیم روستا و من کیفم کوک است.بلاخره غارنشین دلش به همین از غار بیرون اومدن خوش است و بس. 

نشستم بالای دیوار خانه عمه و دل و روده ساوندکلود رو بیرون  می‌آورم. تصنیف های قدیمی را پیدا میکنم و گوش میدم. الان تصنیف بهار دلکش آقای شجریان رو می‌شونم و برای شما مینویسم. میتونید درک کنید چه حال خوبی است؟

خورشید می‌تابد، باد می‌وزد، صدای خنده بچه ها و صدای استاد شجریان را می‌شنوم. شکوفه های درخت های بادوم در اومده و آسمون آبی آبی است. از همه دلنشین تر بهار است.

راستی جوجه عزیزم سلام می‌رساند و جویای احوال است:)اگر این دختر عمه و پسر عمو و آبجی ها به دیار باقی نفرستندش دارد بالغ می‌شود. دیروز در حد مرگ هم رسید و جان سالم به در برد. الحق که جوجه وفاداری است. با اینکه میترسم دستش بگیرم هنوز هم من را صاحب خودش میداند و بس! 

امروز صبح توی پارک بلند بلند فروغ خواندم و تاب خوردم و بسی شاد گشتیدم. بچه ها دوچرخه سواری می‌کنند. من افسوس میخورم. دوچرخه شان کوچک است من کمی بزرگ :) 

دلم برای بهار شیراز تنگ است و حالا که آهنگ بهار شیراز زند وکیلی پخش شده دلم بیشتر تر تر برای شیراز تنگ شده. 

باید بگم  « شیراز دِلُم هِوای تو کِرده»

در همین عصر مبارک بازم قول میدم:  «قایقی خواهم ساخت دور خواهم شد از این آبادی، به شیراز خواهم رفت و بهار غروب شیراز و درخت های نارنج را به تماشا خواهم نشست.» حالا ببینید کِی گفتم. ده سال دیگه  صدای من را از شیراز خواهید شنید. آه شیراز شهر رویایی من! به سویت خواهم آمد.

خورشید داره پشت کوه ها قایم می‌شه و من از تماشایش سیر نشدم. این نامه عصر دوم فروردین را با تمام شدن آهنگ بهار مارتیک به پایان میرسانم. برای شما چنین عصر بهاری را خواهانم و همچنین برای دل غارنشین خودم باز هم. 

                 

 
لطفا در ساوندکلود تان سرچ کنید بهار و به گنجینه ای از آهنگ های قدیمی بهاری برسید :) اینم بشنوید!
پ. ن: لطفا به بزرگی خودتون این لحن عامیانه و کتابی قاطی شده من رو ببخشید. اونقدر رسمی نوشتم که بخوام عامیانه بنویسم باز هم قاطی میشه. عذر میخوام. 
۱ نظر
یاسمن مجیدی
۰۳ فروردين ۱۰:۱۵

من بچه که بودم سه تا جوجه داشتم. می ترسیدم دستم بگیرم چون تصور می کردم ناخن های پاشون میره توی دستم. اگرم دستم می گرفتم بلافاصله پرتشون می کردم. بیچاره ها چی کشیدن از دست من.

پاسخ :

من نمیدونم چرا هنوز نمیگیرمش توی دستم
اخه نمی‌ترسم ها. اما وقتی بگیرم توی دستم تکون میخوره چندش اوره 😬
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نمی‌تونم بگم دقیقا کی هستم‌. هنوز نفهمیدم. اما می‌دونم دلم می‌خواد یه ستاره واقعی یا کرم‌شب‌تابِ کوچولو باشم. از قصه‌ها، درناها و آسمون خوشم میاد. این‌جا از زندگی، ادبیات و غم می‌نویسم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان