«آهای روزنامه روزنامه خبر خوب،خبر خوب! شهر میخندد!»
دختر جان حواست هست؟ چیزی نمانده صدای روزنامه فروش دمغ محله را بشنوی که فریاد میزند و این خبر را میگوید. باورت میشود او که همیشه سگرمه هایش در هم است خبر خوش فریاد بزند؟
همیشه که اینطور نمیآمد. آن روز های گل منگلی که به انتظارشان نشسته ایم هم سرک میکشند و بوی ارکیده توی اتاق میپیچد.
همیشه که دلتنگ نمی مانیم بلاخره یک روزی خورشید که بتابد و پرنده ها یک جوری از ته دلشان اواز شادی بخوانند ما هم حالمان خوب میشود.
روز های رنگی هم با بوی خوبشان از راه میرسند و دل های ما بوی شکوفه بهار میگیرد و حالمان خوش میشود.
همین روزهاست انقدر سیر بخندیم که ندانیم غم چیست. میدانی ما مزه نوبر انجیر سیاه در تابستان را میچشیم و قطار را که دیدیم دلتنگی به سراغمان نمیآید.
اگر به من باور نداری خود سهراب گفته :
دلخوشی ها کم نیست، مثلا این خورشید!
من به آن روز ایمان دارم که گیوه ها را بکنیم و پاهایمان را در آب بگذاریم و لذت ظهر تابستان را با تمام وجود بچشیم.
راستی یادت هست دختر جان؟ بهار در راه است! یک بهار که یقین دارم بوی شکوفه هایش توی بقچه مادربزرگ مینشیند.
زمین هم دلش روشن است به همه روز های خوب در راه مانده، به ترک هایش گفته صبر کنند، باران که ببارد، بهار برسد از دلشان جوانه میروید.
دختر جان راستش را بخواهی این روزها بیشتر از هر وقت دیگری امیدوارم. کرونای اینطوری و کرونای آنطوری چه می دانم قوی تر و سیل و زلزله و گرد غمِ نشسته بر صوت یک دوست از آبادی دور، میان هیاهوی باد در کلاس مجازی دلگیرم کرده اما میدانی قیصر امین پور گفته:
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب میرسد
ما دوباره سبز میشویم
ما دوباره سبز میشویم!
.