امید

ابرها می بارند بی آنکه بدانند

در هیاهوی  شهر شلوغ

کودکی تنهایی اش را میگرید

شهر روشن می‌شود از چراغها

پر  از چتر های رنگی

دورتر 

طنین خنده می آید از دهان کوچک کودکان دیگر آنسوی شهر 

صدای شهر زیباست اما صدای دخترک گل فروش

در همهمه ی ادمها گم‌شده

زیر باران دل انگیز، خیس و امیدوار

خانم؟ آقا؟ گل بخرید!

دستی از میان مردم لبخند میزند

شاخه ای گل برمیدارد

دخترک خنده ی خیس اش را

تا خانه میدود

 

* این از همون اولین هاست کیهان بچه ها چاپ کرد.

۳ نظر
یاسمن مجیدی
۲۵ مهر ۰۹:۱۰

واقعا این شعرت زیباست

پاسخ :

وای ممنون یاسمن من این جا مینویسم فقط برای تو تنها مخاطبم.منتظرم بیای بخونی و نظر بذاری
یگانه محمودآبادی
۲۹ مهر ۱۱:۵۰

خیلی زیبا بود مهربونم🌸🌸🌸

پاسخ :

ممنونم یگانه :) 
صالح رادفر
۰۵ دی ۲۰:۴۲

"خنده‌ی خیس"، تولد یک امید... خیلی دلنشین بود... 👏👏👏👏

پاسخ :

خیلی ممنونم از لطفتون. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نمی‌تونم بگم دقیقا کی هستم‌. هنوز نفهمیدم. اما می‌دونم دلم می‌خواد یه ستاره واقعی یا کرم‌شب‌تابِ کوچولو باشم. از قصه‌ها، درناها و آسمون خوشم میاد. این‌جا از زندگی، ادبیات و غم می‌نویسم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان