خسته.

ستاره‌ی عزیزم سلام. شاید همه‌چیز از جایی شروع شد که دیگه برای تو نامه ننوشتم. درست از همون وقتی که خیال‌ها، امید و جادو رو از یاد بردم. یادم رفت که یک ستاره توی آسمون دارم که می‌تونم براش نامه بنویسم. شاید شبیه بزرگسال‌ها شدم. فقط شبیه چون اصلاً بزرگسال بودن رو بلد نیستم و نمی‌فهمم باید دقیقاً چیکار کنم. شاید چند سال از نوشتن اولین نامه‌م‌ برای تو گذشته و هنوز چیزها ثابت موندن. خیلی چیزها هم تغییر کردن. می‌تونم بگم تمام زندگیم به جز قلبم. عمیق‌ترین چیزهایی که احساس می‌کنم هیچ تغییری‌ نکردن. کلمه براشون پیدا نمی‌کنم. اگر می‌تونستی از جادوی ستاره‌ای‌‌ت استفاده کنی و ته قلبم رو ببینی اون‌وقت متوجه می‌شدی. کاش این‌طور باشه. به هر حال تو با آدم‌ها متفاوتی و این دلیلیه که دلم بخواد برات نامه بنویسم. 

آدم‌ها مجبورن کارهایی رو انجام بدن که نمی‌خوان. و خب متاسفانه منم از آدم‌ها هستم. هر روز باید با خودم بجنگم تا از سر جاش بلند بشه، فکرهای مغزش رو خفه کنه و بره بین‌ یه عالمه آدم. چون صحبت نمی‌کنم اون‌ها نمی‌تونن بفهمن توی سرم چی می‌گذره. درس یاد گرفتن، جزوه نوشتن، غذا خوردن، راه رفتن، درس خوندن و هزارتا چیز دیگه کارهایی هستن که باید انجام بشه.‌ هیچ کدوم‌شون رو دوست ندارم. حتی غذا خوردن! باورت می‌شه؟ همه‌شون بهم می‌گن چرا غذا نمی‌خوری و چطوری زنده می‌مونی. شاید همه‌چیز از همون اولش اشتباهه و منم باید ستاره می‌بودم‌‌. دور، جادویی و اهل آسمون.

از بهار برات بگم. همه‌جا پر از شکوفه‌های صورتی و سفیده.‌ پر از جوونه‌های کوچیکی که زنده‌ان. وقتی توی کلاسم از پنجره بیرون رو نگاه می‌کنم و دنیای سبز توجهم رو جلب می‌کنه. فکر می‌کنم کلمه‌هامو گم کردم. آخه نمی‌تونم درباره‌ی فکرهای مغزم بنویسم. ادامه دادن و بودن حداقل‌ترین کاری هست که می‌تونم انجام بدم اما حتی توی این هم خوب نیستم. چند روز پیش هم‌اتاقیم بهم گفت چشم‌هات خیلی خیلی غمگین و‌ ناراحته. چرا کاری نمی‌کنی که حالت خوب بشه؟ و‌ من نمی‌دونم ستاره. هیچ‌چیزی باعث نمی‌شه. هیچ‌کاری نمی‌تونم.  این همه ضعیف بودن و‌ نتونستن به تظاهر خوب بودن کردن ناراحتم می‌کنه. خسته شدم. حالا هم نمی‌فهمم چرا چیزهای تکراری رو دوباره می‌نویسم. دیگه کسی این‌جا رو نمی‌خونه. اهمیتی نداره چی بنویسم. صرفاً چند روزه باید می‌نوشتم اما تا همین‌جا تونستم. 

۲ نظر
Nobody -
۲۷ فروردين ۲۳:۲۱

ما هنوز اینجا رو می‌خونیم و مهم نیست اگه فکر می‌کنی تکراری می‌نویسی، چون همچنان خیلی خیلی زیبان.

پاسخ :

نوبادی عزیزم اجازه بدین من قربان شما برم. 
Machu Picchu
۲۸ فروردين ۰۶:۱۵

سلام . چرا من هنوز اینجا رو می خونم . 

فصل بهار هست . یک کم تنبلی همراه خودش داره . احتمالا کمی هم اخبار غزه و جنگ و اینها هم روی روحیه شما تاثیر گذاشته . زیاد به این چیزا فکر نکنید .

ان شاء الله تابستون که شد ، یک مسافرت برید . برای تجدید روحیه خیلی خوبه .

پاسخ :

سلام. خیلی ممنونم.
شاید این‌طور باشه.
متشکرم بابت پیشنهاد.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نمی‌تونم بگم دقیقا کی هستم‌. هنوز نفهمیدم. اما می‌دونم دلم می‌خواد یه ستاره واقعی یا کرم‌شب‌تابِ کوچولو باشم. از قصه‌ها، درناها و آسمون خوشم میاد. این‌جا از زندگی، ادبیات و غم می‌نویسم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان